فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

سوال


دوستت دارم هایم بوی نا گرفت و نیامدی !

دوستت دارم هایت را در گوش که می خوانی ؟




پوووووف

روز بدی داشتم . با این همه حال بد و اعصاب خرد نزدیک بود یه تصادف مسخره هم ضمیمه روزم شه که به خیر گذشت .به این نتیجه رسیدم که واقعا دیگه به ما مردم ایران امیدی نیست ! شاید معجزه لازمه !! 


یه ایبوک شروع کردم که احتمالا تا آخر این هفته تمومش می کنم . فقط ایراد ایبوک اینه که چشامو داره ضعیف می کنه . چشمه دیگه بالاخره ضعیف میشه ؛ اگه اینجوریم ازش استفاده نکنم یه جور دیگه از دستم میره .

حوصله نوشتنم ندارم ... 

بقیش باشه واسه یه وقت دیگه





یک زندگی مشترک هیجانی تضمینی !

یه فصلی از زندگیم بود که فکر میکردم چقدر زندگی مشترک قشنگه !

فکر میکردم چقدر خوبه که آدم توی همه چیز زندگیش یه شریک همیشگی داشته باشه که همو بفهمن ، که مشکلات زندگی رو با هم حل کنن ، که تکیه گاه هم باشن . یکی که روز رو به خاطر اون شب کنی و بخاطر همون شب رو به صبح برسونی . خلاصه فکر میکردم شریک و همسر آدم ، میشه تمام کس و کار و دارو ندار آدم .

ولی از اونجایی که زندگی همیشه در کمین نشسته تا حال آدمو بگیره ( انگار که سادیسم داره و از این کار لذت میبره ) ، دیری نگذشت که خیال پردازیا و رویاهای قشنگم ته نشین کرد و واقعیت و حقیقت زندگی مشترک برام آشکار شد .

فهمیدم زندگی مشترک جز اسارت چیزی نیست !

فهم و درک ؟ چه شوخی بی مزه ای ! اصلا چه معنی داره یه مرد با اون ابهتش یه زن رو درک کنه و بفهمه ؟ این فقط و فقط وظیفه زنه که در همه شرایط مردش رو درک کنه !

مشکلات زندگی رو با هم حل کنن ؟ واه چه حرفا ؟ اصلا مگه توی زندگی مشترک مشکلی باقی میمونه وقتی قراره مرد هر چی گفت زن بگه چشم ؟؟؟

تکیه گاه هم باشن ؟ این زنه که ضعیفه و باید تکیه بده به مردش ! اصلا چه معنی داره که زن خودشو اینقدر قاطی ماجرا کنه که انتظار داشته باشه  ازش راه حل بخوان یا حتی نظر بده ؟ مرد تصمیم میگیره زن هم اصلا معنی نداره که به حساب بیاد !

همسر ؟؟؟؟؟؟ خواب دیدی خوش باشه جانم . اینجا مملکت گل و بلبله و چیزی به اسم همسر وجود خارجی نداره . اینجا همه سر و نیم سرن !

البته یه تخفیف به همه خانوما دادنا !

فکر نکنین یه وقت خدای نکرده اینجا حقی پایمال میشه ها ! 

اصلا و ابدا

حاشا و کلا

باید شوهر و آقا و ولی نعمت و سرور آدم بشه همه کس و کار و دار و ندارش !

خب به اینجای قضیه که رسیدم  یکم شوکه شدم ، هنگ کردم ، باورم نمیشد این بود حقیقت و واقعیت اون تصور زیبام از زندگی مشترک .

اول سعی کردم خودمو نشون بدم ، اعتراض کنم که بگم آهای شریک جان ، منم شریکما ! پنجاه پنجاه شریکیم تو این زندگی !

ولی خب از اونجا که گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من ، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است ، تغییری توی زندگیم صورت نگرفت که نگرفت .

البته واضحه که کوتاه نیومدم و اینبار سعی کردم خودم رو با شرایط وفق بدم ، که اونم از آدمی مثل من ، بعید ترین کار دنیا بحساب میاد و این بار هم شکست خوردم .

و اصولا به این نتیجه رسیدم که ارزش نداره بخوام چیزی رو عوض کنم چون میشه حکایت اون کلاغه که خواست راه رفتن کبک رو تقلید کنه راه رفتن خودشم از یاد برد .

حالا هر روز از صبح تا شب عین تام و جری با هم مسالمت آمیز !!!! زندگی میکنیم و خدا رو هزاران بار شکر که اینجوری زندگی رو ادامه میدیم چون هرگز زندگیمون تکراری نخواهد شد . یه زندگی با هیجانات تضمین شده !

حال به هم زن نبودنشو تضمین نمیکنم ولی اگه هیجان زندگی براتون مهمه حاضرم تضمین کنم و مشاوره بدم .


پیله عشق تو چنینم کرد


دگر دیسی رخ داد

از پیله ات آزاد شدم

کرم کوچکی که رنج و درد عشقت را از سر گذراند ، پروانه شد...





بچه ، خوب یا بد ؟

به نظرم وحشتناک ترین موجودات روی زمین بچه ها هستن !

موجودات کوچولوی حساسی که هر چقدر هم بهشون رسیدگی کنی ، هر چقدر مواظب رشد جسمی و روحیشون باشی ، هر چقدر توی تربیتشون دقت کنی و سعی کنی بهشون کارای درست و صحیح رو آموزش بدی ، بازم به جایی میرسی که کلا از دنیا آوردنشون پشیمون میشی .

پسر و دخترش هم فرقی نداره ، پسر یه مدل می چلوندت ، دختر یه جور دیگه .

تا فسقلی هستن یه مدل آسیب پذیرن بزرگ که میشن یه مدل دیگه !

کوچیک که هستن یه سری مشکل به وجود میارن ؛ هر چی بزرگ تر شن هم مشکلات بزرگ تری درست می کنن !

تا توی خونت هستن یه مدل فکر آدمو به خودشون مشغول می کنن ، ازدواج که کردن ، یه مدل دیگه !

به نظرم بچه بزرگ کردن کار هر کسی نیست . یه هنره که من ندارم !

تغییرات خلقیم اصلا بهم این اجازه رو نمیده که یه رویه مشخص در برخورد با اطرافیانم پیش بگیرم و همین موضوع تحمل بچه ها رو برام سخت می کنه . کسی می تونه بچه های خوبی بزرگ کنه که صبور و خوددار ، با درایت و از خود گذشته ، مهربون و منطقی ، انعطاف پذیر و منصف ، پرانرژی و خلاق ، قاطع و دانا باشه . 

خب اگه بخوام صادق باشم باید بگم شاید از عهده انجام هر کاری تو این دنیا بربیام اما واقعا واسه این کار بدنیا نیومدم .

هر چی هم که سنم بیشتر میشه دچار احساسات شدیدتر و وحشتناک تری میشم . بطوریکه دیگه واقعا نگران خودم شدم . 

به عنوان مثال چند روز پیش کارم جایی گیر افتاد و مجبور شدم از مترو استفاده کنم و از بخت و اقبال بلندم توی واگنی افتادم که دوتا بچه داشتن عربده می کشیدن ، با اینکه سر وقت رسیدن برام خیلی مهم بود و اگه از قطار پیدا میشدم دیرم میشد ، ترجیح دادم ایستگاه دوم پیاده شم و با قطار بعدی برم تا اینکه سه چهار ایستگاه دیگه هم بخوام دندون سر جیگر بگذارم . یا چند ماه قبل خامی کردم و از روی غفلت  دوستم و بچش رو دعوت کردم خونه . بچه آرومی داشت ولی اصلا تحمل بازی کردناشو ، کثافت کاریاشو ، وراجی کردناشو نداشتم . خوشبختانه بعد از سه چهار ساعت ، قبل از اینکه از تجمع حرص و چندش و عصبانیت و بد و بیراه های در گلو زندونی شده ، خفه شم ، شوهرش اومد دنبالشو رفتن و من به خودم قول دادم دیگه همچین اشتباهی مرتکب نشم . یا همین امروز که یه بچه تپل و سرخ و سفید و به تعبیر بعضیا خوشکل و عروسک توی مغازه منو با مامانش اشتباه گرفت یه حس چندشی بهم دست داد که بی سابقه بود و این شد که کمی نگران شدم .

از امروز مدام دارم توی ذهنم مسئله رو بالا پایین می کنم .

گاهی واسه دلداری و دلخوشی خودم میگم : خب که چی ؟ حسم خیلی هم خوبه . اگه همه با خوشون اینقدر صادق بودن الان دنیا گلستان بود . چون فقط کسایی بچه دار می شدن که بدونن از عهده بزرگ کردن و تربیتش برمیان . اگه همه همین طرز فکر رو داشتن اینقدر آدمای روانی و خلافکار توی جوامع زیاد نمیشد و ...

بعد ندایی خیلی زیر پوستی بهم ناسزا میده و میگه با همه آره با منم آره؟

گاهی هم خودم رو بخاطر داشتن چنین فکر و حسی ، محکوم می کنم و واسه خودم و احساساتم و افکارم خط و نشون می کشم که بیش از حد مجاز پاشون رو دراز نکنن .

ولی مگه میشه چیزی که هست رو کتمان کرد؟؟؟؟





آخ بازم فراموشم شد

امروزم برنامه پارک و نیمکت و بید مجنون و آسمون و نسیم با هم جور شد اما بازم گوشیم همراهم نبود که عکس بگیرم و اینجا یادگاری نگه دارم .

قول به خودم که از فردا با گوشی در کمین باشم .


فعلا این عکس از یه پارک بدون نیمکت و بید


سینما یا فاجعه بشری ؟

مهمون یه فیلم مزخرف دیگه بودم ، واقعا تهوع آور بود .

نمیدونم این خانواده من واقعا چطوری میتونن اینقدر دقیق فیلمای حال به همزن رو از فیلمای خوب تشخیص بدن و درست سر بزنگا تصمیم بگیرن برن سینما !

لامصبا یه دونشم از دست نمیدن !!

توصیه میکنم حتما فیلم بسیار جذاب " دو دوست " رو با فیلمنامه بسیار غنی و دیالوگ های فلسفی و هنرپیشه های کاربلد و ماهر و کارگردانی مثال زدنیشو ؛ از دست بدین لطفا . حیف پول و وقتی که برای دیدنش حروم بشه !


و در آخر یه  دیگه !




شعر گمنام زندگیم


فردا گلی می شکفد که سالها بعد شوره زار عمرم را به عطر وجودش معطر خواهد کرد .
تولدت مبارک عزیزترینم

منه امروزه روز

تغییرات خلقی من مثل نوار قلب یه بیمار قلبیه!

همونطور پر فراز و نشیب ، همونطور بی نظم و قاطی !

یه روز پرانرژی و شادابم ، یه روز کج خلق و غرغرو ، یه روز خسته و بی حوصله ، یه روز عصبی و خشمگین !

اما

اما امروز رو چه کنم که آمیزه ای از همه اینام ؟!!!!!!!





شعری از خانم دکتر میترا روحانی


چیست ؟ چیست فرق آدمی با جانور ؟!

تا که می نازد به خود از آن بشر ؟

آدمی را گر نبود این امتیاز 

بود بیش از جانور غرق نیاز

 هست این نیروی ممتاز بشر   

عقل دوراندیش و آینده نگر


در شگفتم


در شگفتم من چرا این برتری   

گشته در او مایه ی وحشی گری ؟!

درطبیعت بی گمان هرجانور         

هست هنگام سیری بی خطر

من نمی دانم چرا نوع بشر     

 وقت سیری می شود خونخوارتر !

درمیان جنگل دور و دراز              

هیچ حیوان دیده ای همجنسباز ؟!

هیچ شیر دیده ای در بیشه زار       

جمع شیران را کشد بالای دار ؟!

هیچ گرگی بوده کز بهر مقام          

  گرگها را کرده باشد قتل عام ؟!

هیچ ماری دیده ای با زهر خود          

کُشته ها برپا کند در شهر خود ؟!

هیچ میمون ساخته بمب اتم          

  تا که هستی را کند از صحنه گُم ؟!

دیده ای هرگز الاغی باربر                 

مین گذارد کار زیر پای خر ؟!

هیچ اسبی دیده ای غیبت کند ؟!          

 یا به اسب دیگری تهمت زند ؟!!

هیچ خرسی آتش افروزی کند ؟!         

   یا گرازی خانمان سوزی کند ؟!

هیچ گاوی دیده ای کز اعتیاد                

داده گاو و گاوداری را به باد ؟!

پس چرا ؟ چرا انسان با عقل و خرد          

  آبروی دام و دد را می برد ؟!

پس بُوَد دیوانه بی آزارتر             

   زان که محروم است از عقل بشر

مولوی استاد حکمت در جهان                

کرده بس این نکته را شیرین بیان

آزمودم عقل دوراندیش را            

   بعد از این دیوانه سازم خویش را

زین سبب آن کس که می نوشد شراب             

 تا شود لایعقل و مست و خراب

چون شود از عقل و حیلت بی خبر        

  بس شرف دارد به شیخ حیله گر


 


بس شرف دارد به شیخ حیله گر





لذت یواشکی

از بین درختا ، درخت بید مجنون رو خیلی دوست دارم و از بین تمام نیمکت ها ، نیمکتی که زیر یه درخت بید مجنون نشسته باشه !

نزدیکی خونه پارکی هست پر از بید مجنون که از قضا زیر چندتاشون نیمکتای چوبی خوشکلی روی زمین نشسته !

امروز که برای پیاده روی رفتم پارک خیلی اتفاقی یه نیمکت زیر یه درخت خوشکل بید خالی بود و این یعنی امروز مال منه !

مال خوده خودم !

خودخواهانه خودم رو چنان وسطش پهن کردم که دیگه احدی نتونه کنارم بشینه !

با لذت به رقص بی خیال شاخه های نازک و سبزش با نسیم خنک صبحگاهی خیره شدم . آسمون آبی خوشرنگ با لکه های کوچیک و سفید ابر از لابلای شاخه ها پیدا بود . آفتاب طلایی روی چمنای سبز و تازه کوتاه شده پهن شده بود . لذت بخش و آرامش بخش !

غیبت عطر اقاقیا یا سنجد یا یاس حس میشد .

با این وجود بازم هم عالی و رویایی بود .

احساسم ، رها مثل کودکی خردسال لابلای شاخه های بید و آبی آسمون و آفتاب و چمن به بازیگوشی مشغول بود که نیمه همیشه افسرده و غمگین وجودم به صدا در اومد : 

آخدا مطمئنا و قطعا هیچ کدوم از اینا رو برای من نیافریدی ، ببخشید که دارم یواشکی ازشون لذت میبرم .

باز دلم گرفت و چشمام پر غصه شد . دست احساسم رو گرفتم و برگشتم خونه .


پانویس : بالاخره یه روز میرسه که حالم خوبه خوب شه ، اون روز نزدیکه . شاید همین فردا باشه !




تو رو خدا بفهمید

اغلب اوقات رفتار اطرافیان چنان زننده و چندش آوره که از تمام مردای دنیا متنفر میشم و این تنفر به طور مساوی شخصیت همه مردای اطرافم رو نشونه می گیره بدون توجه به نقشی که توی زندگیم دارن . خواه برادر ، خواه پدر ، خواه پسر ، خواه همسر و ...
به نظرم تنفر ، منفورترین حس دنیاست که مدتهای مدیدی هست که داره آروم آروم توی قلبم ریشه میزنه . ناتوانم از ریشه کن کردنش !
هر شاخ و برگش رو که با تبر فراموشی قطع می کنم با کردار اطرافیان جاش ده تا شاخه جدید سبز میشه !
میخوام ریشه هاشو با داروی توجیه و فراموشی بخشکونم اما به رگ های حیاتیش هر لحظه نفرت بیشتری تزریق می کنن !
وای به روزی که از این تلاش مستمر خسته بشم و نا امید .
وای به روزی که این درخت تنومند بشه و به ثمر بنشینه .
اون وقت دیگه نیش زبونم و زهر کلامم ، منتقم تمام لحظات صبوریم میشه .
کاش قبل از ثمر دادن این درخت ، بفهمن !!!



منه ساده

چرا من هیچ وقت یادم نمی مونه از کسی انتقام بگیرم؟

فقط وقتی بی مهریای کسی یادم میاد که یه بار دیگه هم منو اذیت کنه و بسوزونه . این عذابم میده . اگه فراموشم نمیشد و به موقع منم تلافی میکردم به چشم بعضیا آدم هالویی نبودم . الان حالم خیلی گرفتست و نمیدونم از دست خودم عصبانی باشم یا بقیه !؟!؟

حالم بده 





خوش قولم

امروز یه روز جدیده با یه دنیا کار که هیچ وقت تمومی ندارن ! صبح که چشامو باز کردم شدیدا دلم هوس شعر داشت ولی کارهام بیشتر از اونی بود که بتونم به خودم چنین جایزه ای بدم . به دل عزیزم که بار خیلی از مشکلات و مسائل و احساسات ضد و نقیض رو سالهاست که صبورانه به دوش میکشه قول دادم در اولین فرصت به یه غزل از دیوان شمس و یه غزل از حافظ و یه شعر از معینی کرمانشاهی مهمونش کنم و حالا الوعده وفا :


یه غزل بسیار عالی از مولانا : باز آمدی که مارا در هم زنی به شوری


یه غزل بسیار زیبا از حافظ : اگر روم ز پی اش فتنه ها برانگیزد


و بالاخره یه شعر قشنگ از رحیم معینی کرمانشاهی :


خود فریب 

روی دیدار توأم نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر این جامه صد وصله رفو از چه کنم؟

قید هستی ، همه جا همره من می آید
با چنین نامه سیاهی ، به تو رو از چه کنم؟

من که مجنون نشدم ، دشت به دشت از چه روم ؟
نام لیلا چه برم ؟ کوی به کوی از چه کنم ؟

خود فریبی به چه حد ؟ خسته شدم زینهمه رنگ
من که درویش نیم ، این همه هو از چه کنم؟

من که بینم گذر عمر در این اشک روان
هوس سایه بید و لب جو ، از چه کنم؟

هر دم از رهگذری زنگ سفر می شنوم
تکیه بر عمر چنین بسته به مو ، از چه کنم.

روی به هر سوی کنم ، نقش تو آید به نظر
روی گفتار ، به یک قبله بگو از چه کنم ؟


تقدیم به دل صبورم بخاطر تمام خوبیاش ♡