فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

تئیست ، آتئیست


میگن نیستی ، وجود نداری !

اما من میدونم هستی ، همینجا ؛ لابلای نفس کشیدن هام ، زیر بالش نرم عاداتم ، توی درز ظریف خوشبختی های کوچکم ، کنار هر لقمه که میخورم و هر قطره که می نوشم . چه فرقی داره که اسمت چی باشه یا چی صدات کنن ؟
مهم اینه که تو هستی و من چه بخوام و چه نخوام ، دارمت . نمی دونم دقیقا از کی و تا کی ؟
اما جاری ترینی توی لحظه هام و حاضر ترینی در بودنم .


پرواز


زندانم را تنگ تر کردم . با کنار گذاشتن کاری که اندک دلخوشی های زندگی را به من نشان میداد و لذت های ناچیز زودگذرش ، بزرگترین اتفاقات زندگی ساکنم را رقم میزد . زندانم تنگ شد به اندازه چهار دیواری تاریکی به نام خانه . در حضور زندان بان و شکنجه گر ؛ که یکی روحم را می نوشد و دیگری جسمم را می فرساید . سالهاست که به انتهای خویش رسیده ام . اما شگفتا که آنچه زندگی اش می نامند هنوز جاریست . انتها را با تمام غربتش دوست دارم و زندگی را با جریان پرشتابش درک نمی کنم . باید به باد بسپارم ته مانده های بودنم را که هنوز به پرواز امیدوارم .



قافله عمر


این قافله ی عمر عجب می گذرد !!!


بهتر

زودتر