فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

درمان


سه ماهه که سردردای خفیف و شدیدِ درهمی دارم و تازه دیروز اجازه دادن پی گیر درمان شم . خیلی دلم میخواد غزل خداحافظی باشه . بعد از این همه سال زندگی ، حق به آرامش رسیدن دارم یا نه ؟ 


دوقدم مانده به درمانhttps://faslbefasl.blogsky.com/1394/08/12/post-94/دو-قدم-مانده-به-درمان-


هرگز قدیمی نمیشه !



نمونه ای از جدال بین انسان و وجدان


پی یر از خود میپرسید : چه اتفاقی روی داد ؟ من عاشقی را کشته ام . آری ! فاسق همسر خود را کشته ام . این اتفاق افتاد . برای چه ؟ چگونه کار به اینجا کشیده شد ؟
ندای درونی پاسخش میداد : برای اینکه تو با او ازدواج کرده ای !
دوباره از خود می پرسید : اما آخر گناه من چیست ؟
گناه تو این است که هرچند او را دوست نداشتی باز با او ازدواج کردی ، گناه تو این است که هم خود و هم او را فریب دادی .
...
پی یر به خود میگفت : آری من هرگز او را دوست نداشته ام و با خود تکرار میکرد : من میدانستم که او زن بدکاره و هرزه ایست اما جرات نداشتم این مطلب را اعتراف کنم و اینک دالوخوف در انجا روی برف نشسته با زحمت تبسم میکند و شاید در حال احتضار به ندامت و پشیمانی من خودستایانه پاسخ میگوید .
او بخود میگفت : همه تقصیرها تنها به گردن اوست اما از این چه نتیجه میشود ؟ چرا خود را به او پیوستم ؟ به چه سبب این کلمه " دوستت دارم " را که دروغ و حتی از دروغ بالاتر و بدتر بود به او گفتم ؟ من گناهکارم و باید تحمل ... چه بدنامی و رسوایی و تیره بختی را در زندگی تحمل نمایم ؟ بدنامی و رسوایی و شرف موضوعی اعتباری و قراردادی است که با هستی من هیچ ارتباطی ندارد .
ناگهان به خاطرش رسید لوئی شانزدهم را به این جهت اعدام کردند که میگفتند او بیشرف و جنایتکار بود . اعدام کنندگان او از نظر خود حق داشتند به همین ترتیب کسانی هم که در راه او جان سپردند و او را در زمره مقدسان شمردند محق بودند . سپس روبسپیر را نیز به سبب آنکه مستبد و ظالم بود اعدام کردند . حق با کیست ؟ تقصیر از کیست ؟ هیچکس ! اما تا وقتی آدمی زنده است باید زندگانی کند . شاید فردا بمیرد ، همچنانکه من یک ساعت پیش نزدیک بود بمیرم . چون زندگی در قبال ابدیت بیش از لحظه ای نیست آیا شکنجه دیدن و اندوه و غم خوردن ارزش دارد ؟

کتاب جنگ و صلح از لئوتولستوی