فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

قشنگ بود




موندن و رفتنت دیگه فرقی نداره واسه من 

اره روچون فروکنی ، چه در کشی ، چه تو کنی 


بخیه رو بخیه می زنم به تیکه پاره ی دلم

این همه وصله پینه رو چطور میخوای رفوکنی؟



منه خدا


من اگر خدا بودم و یه بنده مثل خودم داشتم حتما خیلی زود جونش رو می گرفتم . اونجوری هم این همه نق و ناله هاشو ، خواسته هاشو ، ناشکریاشو نمی شنیدم ، هم از دست یه کرور آدم ناآدم راحتش می کردم ، هم از دست خودشو تردیداشو غصه هاش خلاصش می کردم .

الکی که نیست

خدا بودم

بعدشم این آقای الکی عاشق پیشه اعصاب خرد کنه نازک نارنجی دوست داشتنی رو می فرستادم آمریکای جنایتکار تا بره سرزمین کفار و این قدر عشق و حال بکنه تا بترکه و دست از سر بنده بدبختم برداره

ولی حیف ...



عاشقانه های خرکی


از این بازی بچگانه و احمقانه ای که راه انداختی خسته و دلزده هستم . با دست پس زدن و با پا پیش کشیدنات تهوع آور شده . آزارم میدی با حرف زدنات ، با کج فهمیات ، با گلایه هات ، با قهرات . از اینکه یه حرف ساده و معمولی رو مجبور باشم به ده روش مختلف توضیح بدم و تفسیر کنم که مبادا بد برداشتش کنی خسته ام . وقتی این همه اختلاف با هم داریم چه اصراریه که به هم نزدیک تر شیم ؟ وقتی اصلا همو درک نمی کنیم و نمی فهمیم برای چی تلاش می کنیم که ادامه بدیم ؟ بیشتر از یک سال و نیمه که تا مرز قطع رابطه رفتیم و دوباره همه چی رو از اول شروع کردیم . چرا هیچ کدوم نمیخوایم بفهمیم وقتی نمیشه دیگه باید ولش کرد . خونه ای که از الان روی آب بنا بشه قطعا خیلی زود از هم میپاشه پس چرا این همه اصرار داریم که حتما انجام بشه ؟ نه تو آخرین مرد دنیایی و مطمئنا نه من آخرین زن دنیا . از هم دست کشیدن و دوستانه از هم صرف نظر کردن خیلی زیباتر و متمدنانه تر از جنگ و دعوای چند سال آینده خواهد بود . بیا و مردانگی کن این آخرین تصمیم مهم رابطه مونو بگیر ...



پ . ن : عزیزترینم ، مسئله اینجاست که نه تو عوض میشی و نه من 



گوگل و گاگول


به دوست عزیز گفتم اکانت اسکایپت رو برام بفرست حالا که نشستی اون ور دنیا و کیف و حال میکنی ، هر از گاهی ریخت نحستو ببینم تا اینقدر دلم زود زود برات تنگ نشه

تا الان سی و دو نفر رو با همون آیدی مسخرش پیدا کردم که هیچ کدومشوم دوستم نیست

بدبخت گوگل با این همه گاگول



یه راه حل خوب !


در پایان یک رابطه ، باید رابطه را تمام‌ تمام کنید انگار که مرده‌ای را خاک می‌کنید . عزاداری واقعی و جدی لازم است و تبدیل فرد به خاطره . هر چیزی که فرد را زنده نگه‌دارد ، به شما فرصت عزاداری واقعی و اتمام رابطه را نمی‌دهد .

عزاداری طبیعی ، شدید ولی کوتاه است مثل عزاداری مرگ یک عزیز . عزاداری مزمن و طولانی نشانه قبول نکردن پایان و زنده نگاه داشتن است.

همیشه یک مشاور خوب کمک بزرگی است اما قدم اول خواستِ شماست . گاهی ما انتخاب می‌کنیم که به‌جای عزاداری طبیعی ، پنج یا ده یا بیست سال عزادار باشیم و البته انتخاب‌مان همیشه محترم است !


  احسان ریاضی اصفهانی



جنگ عروسی


یه عروسی رفتم که تکلیفشون با خودشون معلوم نبود !

تو مجلس مردونه مداح از 8 جا خودشوجرمی داد و مداحی می کرد تو مجلس زنونه می کوبیدن رو میز و دبه و سینی و سطل  و جیغ می کشیدن و می خوندن و می رقصیدن

تو سالن 30 نفر با چادر مشکی نشسته بودن

40 نفر چادر رنگی پوشیده بودن

25 نفر مانتو داشتن

50 نفرم با مایو وسط قر می دادن

15 نفرم گوشه سالن نماز می خوندن

5-6 نفرم پوشک بچه عوض می کردن

بعد عروس مسئول بود از داماد بچه هایی که عر می زدن و ماماناشونو می خواستن تحویل بگیره  وبرسونشون به دست مادرا

بعد تو این خر تو خری پیشخدمتا یهو مثل کوماندوها می ریختن تو سالن و به روش حمله گاز انبری از ملت مثلا پذیرایی می کردن و می رفتن

بعد یهو چراغارو خاموش کردن آخرشم نفهمیدیم فیوز پرید یا تو مردونه رسیده بودن به ذکر مصیبت یا چراغا رو خاموش کردن که هر کی میخواد در بره یا اصلا چی ؟

چراغا هم که روشن شد همون پیشخدمت باحالا به روش دست رشته شام رو پرت کردن رو میزا فکر کنم کلا اصاب مصابشون تعطیل بود

شام رو خورده نخورده فرار کردیم ترسیدیم یکم طول بکشه گاز اشک آور و نارنجک پرت کنن وسط که ملت متفرق شن


یعنی دست خانواده داماد درد نکنه با همچین جشن عروسی که واسه عروسشون گرفتن

عروسم مبارکش باشه همچین جشنی


خوشحالم که به سلامت از جنگ عروسی اومدیم بیرون



پریدم


به جان شیرینت قسم

به خاطر عزیزت سوگند

که بریدم

که از خانه قلبت پریدم

هرآنچه که باقی مانده تلاش مذبوحانه خاطرات است برای پیوند دادنمان با ریسمان عشقی که دیگر نیست 



از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم  ز خویش

چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست ؟




آخر قصه ما


زیر این گنبد نیلی ، زیر این چرخ کبود
توی یک صحرای دور، یه برج پیر و کهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد
از افق، کبوتری تا برج کهنه پر گشود
برج تنها سرپناه خستگی شد
مهربونیش مرهم شکستگی شد
اما این حادثه ی برج و کبوتر
قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد
اول قصه مونو تو می دونی تو می دونستی
من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی

باد و بارون که تموم شد، اون پرنده پر کشید
التماس و اشتیاقو ته چشم برج ندید
عمر بارون عمر خوشبختی برج کهنه بود
بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده رو ندید
ای پرنده من، ای مسافر من
من همون پوسیده ی تنها نشینم
هجرت تو هر چه بود معراج تو بود
اما من اسیر مرداب زمینم
راز پرواز و فقط تو می دونی تو می دونستی
نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی
آخر قصه مونو تو می دونی تو می دونستی
من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی



دردناکه ، بفهم


پیام های مثلا عاشقانه اما ...



مرد : اهان خب نگرانت شدم دیگه خوب میخوابی ها خخخخخخخخ

زن : خخخخخ آره خواب بهترین کار دنیاست جات خالی 

مرد : شما بجای ما. دیگه جای ما خالی نیست عزیزم 

زن : تیکه میندازی؟ اعصابمو لازم دارم حداقل برای چند ماه آینده

...

زن : ‏اگرزنی دوستت داشته باشه کل نیروهای جهان نمیتونن نظرش روعوض کنن

هرچی که باشی

اگه دوستت نداشته باشه هم کل کائنات نمیتونن کاری برات بکنن

مرد : البته ممکنه نظر ادمها بسته به شرایط عوض بشه 

زن : به میزان شعورشون هم بستگی داره

مثلا من اگه شعور داشتم اردیبهشت پارسال پیام رو میگرفتم و گورمو گم میکردم

...

مرد : من میرم جلسه تا حدود 5طول میکشه خ خ خ خ خ خ خیلی دوست دارم 

مرد :  حس میکنم دیگه مثل قبل دوستم نداری این خیلی اذینم میکنه 

زن : برو به جلسه هات برس عزیزم خدانگهدارت


و اینگونه بود که باز هم مرد به بهانه جلسه فرار کرد و همچنان دل زن رو با غصه هاش تنها گذاشت مثل همیشه



پ.ن : سخت ترین کار دنیا اینه که بخوای با کسی بحث کنی که از اول به خودش قول داده : "هیچی نفهمه"...!!!         "مارک تواین"



بهارانه


خب بازهم بهار از راه رسید و سال دیگری شروع شد . بازهم طبیعت در چرخه ای از نمایش تولد تا مرگ ، اندک اندک رخت سبز به تن میکند و هوا سرشار خواهد شد از عطرهای مست کننده چون کودکی ها ، سرمست و سبز و شاد و امیدوار

و اما نوید

نویدی در راه است

تولدی ، رویشی ، زایشی ، پیامی

کاش در این نوبهار روحم به شکوفه بنشیند و در تابستان ثمر گیرم که دیر زمانیست پیکر پاییزی ام دل در گرو  زمهریر زمستان دارد .

دلم تازگی میخواهد

رویشی نو