فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

لحظه های انتخاب


شاعرمسلک بود و عاشق پیشه

خیلی فعال و مقتدر با اعتماد به نفسی بی نظیر و موفق در تمام زمینه های زندگی فردی و اجتماعی

فقط یک ایراد خیلی بزرگ داشت

خواسته و ناخواسته خیلی منو می شکست و خرد می کرد

من ضعیف نبودم فقط بهش اعتماد کرده بودم

چاره ای نبود جز خداحافظی ای که شاید در آینده متوجه میشدم بهترین کار زندگیم بود و یا بزرگ ترین اشتباه زندگیم

الان اون آینده رسیده و من دیشب در معراجی از پس این همه سال ، دوباره به اون روز سخت و دردناک برگشتم و درست در لحظه انتخاب ایستادم و اگری جانکاه به روحم چنگ انداخت !


اگر اون روزها با بحث و گفتگو در صدد حل اختلافات بودیم ...




تنها یاور همیشگیم


گفت : خوب خودت با خودت خلوت میکنی و خوش میگذرونی !

جواب دادم : بهش مدیونم . تنها کسی بود که تو سختیام تنهام نگذاشت !

و این گونه بود که زمینه بحث و دعوایی دیگه فراهم شد !



آسمون ابری


آسمون که آبی و آفتابی باشه هیچ شباهتی با من نداره ، اما آسمون ابری ...



همیشه ماندگار


بچه که بودم دنیا زیباتر بود

رنگی بود

بوی عطر اقاقی میداد انگار

مهر مادر ، صلابت پدر ، حمایت برادر ، رفاقت خواهر ، یکرنگی دوست ، دانش معلم و شگفتی های جهان در بچگی بود که معنا داشت ، که زیبا بود ، که خواستنی بود ، که امنیت میداد .

بزرگ که شدم همه دنیا عوض شد ، رنگ باخت .

بزرگ که شدم دنیا به طرز عجیبی کوچک شد !

خواهر مرموز شد و دوست دروغگو

برادر فاصله گرفت و پدر پیر شد

مادر شکسته شد و امنیت بر باد رفت

وقتی زندگی سیاه و سفید و خاکستری شد که دیگر اقاقی خوشبو نبود و من اصلا از هیچ چیزی شگفت زده نمیشدم .

از دروغ های دوستان و تباهی های اجتماع و زشتی های دنیا و نیرنگ جهان آجر ساختم و با آجرهای نفرت انگیز قصری به وسعت روحم ، تا زندانی کنم این خسته زخم خورده از خوش باوری را . تا بدانم که جز او ، نه زیبایی هست و نه عطر و رنگی . تا بدانم که جز او نه عشقی پایدار است و نه امنیتی واقعی . تا فراموش کنم تمام دل خوشکنک های توخالی دل آزار را و در پیله تنهاییم رویای با او بودن را ببافم که هیچ چیز جز او ماندنی نیست .



زیبا


معشوقه اگر جان تو را خواست رهاییست

بگذار خودش هر چه که داده ست بگیرد

در ظاهر اگر قصه بلا بود ولی عشق

عاشق تر از آن است که با مرگ بمیرد



هر گناهی دلت میخواد بکن


دکتر بازرگان :

امام حسین (ع) فرمود هر گناهی دلت میخواد بکن فقط پنج کار نکن .

اول : رزق خدا را نخور !

دوم : از خانه خدا برو بیرون !

سوم : برو جاییکه صاحبخانه ( خدا ) تو را نبیند !

چهارم : به عزرائیل راه نده ، بیرونش کن !

پنجم : کاری کن که عذاب نشی !