فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

دلتنگتم رفیق


بارون بود . شلوغی خیابون بود و ترافیک ! تو نبودی اما من بودم . گرچه  تنها و بی همراه !!

به یاد اون روزای با تو ، پیاده زدم به دل بارون و شلوغی و شب

بی ترس و واهمه مرور کردم هر چی خاطره که از بارون داشتیم . دلم تنگ شد ، تنگ گذشته های دورمون که الان شبیه خیال شده . دلتنگ شدم ، خیلی زیاد اما اینبار گریه نکردم . به جاش عکسای پروفایلت رو نگاه کردم . کنار بچه هات ، کنار همسرت ، شاد و سرزنده با لبخندی به لب و برقی توی چشمات . 

هنوز هم از پس این همه سال بی تو بودن و بی تو موندن ، دوستت دارم . همونقدر بچگانه که کلاس سوم دبستان ، پشت نیمکتای چوبی و کهنه دبستان .

دلم مرور عکس هامونو میخواد ...



حقیقت


نمیدونم کی می خوام حقیقت رو قبول کنم و باهاش کنار بیام ؟

چرا هیچکس نمیاد بگه تو همینی هستی که هستی و اصلا قرار نیست شرایطت عوض شه ، عادت کن . به همه چی عادت کن . به دلتنگیات ، تنهاییات ، غصه هات ، غربتت ، خستگیات ...

هیچ دستی برای یاری رسوندن به تو آفریده نشده

عادت کن



دلشکسته


اینک اشک 

به وسعت دل شکسته