فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

عروس


تاپ سفید ، شلوارک سفید ، عروس شدم .



اعتمادی بربادرفته


زنگ میزنه . به خیال خودش خبر خوش میده که ماه آینده داره میاد ! عکس العملم واقعا شگفت زدم کرد ! کاملا بیخیال . انگار که همسایه با آب و تاب تعریف کنه که دوست خواهر شوهرش داره میاد ، دقیقا همینقدر هیجان !!! حتی نمی تونم ادای خوشحالی رو در بیارم ! با یه چشم روشنی گفتن بی روح سر و ته قضیه رو هم میارم . توی فکر فرو میرم و اصلا خودمو مقصر نمی بینم . خودش باعث شد این همه بی توجه شم ، بی خیال شم . اون همه پرده پوشی و پنهان کردن حقیقت و جلوه دادن برعکس اوضاع باعث شد از چشمم که هیچ ، از دلم هم بیفته . کاش سراغم نیاد . تنها وجه مشترکمون با هم فقط بچگی هامونه که الان به حقیقی بودن احساسات اون زمان هم شک کردم . تو چه کردی با من و اعتمادم ؟؟؟؟؟