فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

تِر به شاعرانه هام

شب است و صدای دور جیرجیرک 

کویر تشنه و آسمان صاف بلند

رقص ستاره و نسیم خنک

آرامشی بی همتا


و ناگهان جیغی بنفش که : سوووووسسسسسک 



لطفا دیگه برنگرد

میگه خیلی گشتم تا شمارتو پیدا کردم . میگه خیلی دلم برات تنگ شده بود . میگه از این به بعد همونی میشم که می خواستی . میگه بیا مثل قدیما بشیم .

فقط گوش میدم ، ساکتم . 

می پرسه نظرت چیه ؟

جواب میدم من دیگه اون من سابق نیستم ، دیگه چیزایی که قبلا می خواستم الان برام پشیزی ارزش نداره و بازم ساکت میشم .

میگه ، میگه ، میگه و من فقط سکوت

می پرسه باشه ؟ قبوله ؟

میگم نه . حوصلمو سر بردی . می خوام برم . کارای مهم و واجب دارم . وقت برای نشستن پای حرفات ندارم .

با یه خداحافظی سرد گوشیو قطع می کنم .

خیلی وقته که توی دلم یه چیز مثل چاله یا حفره ایجاد شده که با هیچی پر نمیشه حتی الان که میخواد برگرده ، با حضورش .

با چه زبونی بگم وقتی اونجوری رفتی علاوه بر مهرت ، یادت ، خاطراتت ، اعتمادم به آدما رو هم با خودت بردی . این حفره هرگز پر نمیشه .