فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

من و کتاب


کتاب رو برای این دوست دارم که تمام وجودت رو با واقعیت به تصویر کشیده شده به درد میاره ، آزرده خاطرت میکنه . از واقعیات تلخ و اشتباه جریحه دار میشی ، از این خطاها متنفر میشی ، از حمل این تنفر بر دل و روحت خسته میشی و در آخر تصمیم میگیری که لااقل تو یکی خودت رو از این خطاها پالایش کنی تا دیگه از خودت و رفتار و اعتقاداتت متنفر نباشی و این همون رسالت کتاب خوبه

تغییر خودت به دست خودت و با خواست خودت


کتاب کویین


کتاب صوتی کویین از الکس هیلی رو گوش دادم.

برجسته ترین نکته ای که تو چشم میزد از قول خدا حرف زدن بشر سفیدپوست بود .
از زبان خدا گفتن تمام خواسته ها و تمایلات خوب و بدش ، خالی کردن کینه و حقارتش و عقده هاش به نام خدا و نیز ستم روا داشتن به بقیه و تبعیض گذاشتن بین ابنای بشر به اسم دستور خدا
با خودم گفتم دقیقا کاری که توی هر دین و ایمانی روی این کره ی زمین به دلخواه خودشون انجام میدن و میندازن گردن خدا
سرخپوست ها رو از سرزمینشون آواره کرده ، قلع و قمع میکردن و زمین هاشون رو تصاحب میکردن به این بهانه که اونا وحشی بودن و بلد نبودن متمدن زندگی کنن
سیاه ها رو مورد بهره کشی  و تبعیض قرار میدادن به این بهانه که روح ندارن و در رده حیوانات هستن
نمیدونم اسمش چیه ؟ برای من طنزی تلخ و سیاه ، تضادی آشکار و فاحش .
واقعا کدوم یکی وحشی و کدوم یکی متمدن بودن؟
سرخپوستانی که از زمین و امکاناتش تا اندازه ای استفاده میکردن که بتونن دوباره به طبیعت برگردونن و در کنار هم به صلح آمیز ترین روش ممکن زندگی میکردن یا سفید پوستایی زیاده خواه و طماع که برای دستیابی به قدرت و ثروت بیشتر به آمریکا رفته بودن و از قتل و غارت ابایی نداشتن ؟
سیاه پوستایی مطیع و قانع که از شهر و دیارشون ربوده ، به بردگی گرفته شده تا بیشتر از قدرت بدنی و توانشون برای سفید پوستای تنبل و تن پرور کار کنن اما کمتر از حیوان براشون ارزش قائل بودن یا ارباب های سفید پوست درنده خو و ستمگری که انگل وار از تلاش و زحمت برده ها زندگی پر تجمل و باشکوهی برای خودشون ساخته و پرداخته بودن و تا سر حد مرگ به شکنجه و اذیت و عذاب سیاه پوستا می پرداختن ؟
چقدر تبعیض ، چقدر ظلم ، چقدر فساد ، چقدر زورگویی و توحش و قتل و غارت و بهره کشی و ... همه به نام خدا و برای خدا

ای مظلوم خدا 


تکه کتاب ۹



در تاریخ ، اعداد به تنهایی اهمیت چندانی ندارند . تاریخ را اغلب گروه های کوچک نوگرا می سازند نه جمع های انبوه واپس نگر .


انسان خداگونه

یووال نوح هراری



سانسور


امروز پی بردم سانسور در وجودم نهادینه شده ، چنان بست و قوت گرفته که بی اختیار و بی قصد و غرض روی همه چیز بی کم و کاست پیاده میشه . چنان که حتی این همه سال به ذهنم هم خطور نکرده بود که من هم یک سانسور چی هستم !


چندی پیش تعدادی کتاب به دستم رسید برای بخشیدن به خیریه ، طبق عادت همه رو زیر و رو کردم تا اگه چیزی چشممو گرفت بخونم ، از بینشون چندتایی رو کنار گذاشتم تا بعد از خوندن رد کنم بره و بقیه رو فرستادم جایی که باید .
یکی از این نازنین ها اسمش بل آمی بود اثر گی دوموپاسان
نمیدونم قبلا از این نویسنده چیزی خوندم یا نمایشنامه ای براساس نوشته هاش شنیدم یا چی ، به هرحال تو ذهنم یه طرح محو دلپذیری از اسم نویسنده وجود داشت که تشویقم کرد به خوندنش . بماند که لذت بوی خوش و عطرمانند کاغذهای کاهیش مرتب وسوسه م میکرد که پولشو بدم خیریه و کتاب رو برای خودم نگه دارم . بماند که دلم برای جلد پاره و برگه های در شرف گسستنش سوخت و یک شب کامل به ترمیم و تعمیرش سپری کردم . امشب زمانیکه تنها ۵۰ صفحه ازش مونده بود تا تموم بشه تصمیم نهایی رو گرفتم :
فردا به اهدا کننده زنگ میزنم و میگم قیمت بده تا پولش رو به تحویل گیرنده بدم و تامام . در حالیکه از جمله کتاب هایی نبود که میل به نگهداشتن ش داشته باشم تا مثل بقیه یکبار دیگه بخونمش . سوال شد پس چرا میخوام نگهش دارم؟
جواب ساده بود : بوی مست کننده کاغذ کاهیش
اما وایسا
این دیگه چی بود گفتم؟
ته ذهنم میدونستم با کاغذی جلدش میکنم و ته کمد ، پشت کتابای جیبی میگذارم پس شاید به زودی حتی سالی یکبار به یادش هم نیفتم چه برسه به دست زدن و بو کردن!
و اینجا بود یکی که نمیدونم منِ چندم من بود ، مچ اون یکی من رو گرفت ! بعد از کمی کنکاش در زوایای تاریک درونیم با تعجب دیدم که میل به نگه داشتنش فقط و فقط داستانش بود !
داستانی که فکر کردم مستهجنه و ممکنه ملکه ذهن خواننده بشه و کسی نباید بخونه ، علی الخصوص آدمای خیریه ، چه کارکنان ، چه خیرین ، چه مددجوها !
بعد از خودم پرسیدم این فکر از کجا اومد؟
و دیدم متاسفانه از اونجا که در جایی از ذهنم ، در ناخودآگاهم به این نتیجه رسیده بودم نکنه کسی با خوندنش هوس کنه تمام هوس های ژرژ دوروآ یا معشوقه هاشو امتحان یا زندگی کنه و به بیراهه های اخلاقی بره . پس خودم رو ایثارگرانه موظف دونسته بودم که کتاب رو زندانی کنم !

حالا دوتا سوال
اول اینکه کار اخلاقی کدومه ؟ جلوی دست به دست شدنش رو بگیرم که کسی به بیراهه نره ؟ یا بفرستمش پی سرنوشتش ؟
دوم و مهمتر اینکه : چرا فکر کردم ممکنه کسی با خوندنش منحرف بشه ؟ چرا فکر نکردم ممکنه با خوندنش بدون هزینه کردن برای بدست آوردن تجربه ای ، براش عبرت آموز باشه؟




تکه کتاب 7

کتاب صوتی نان و شراب اثر اینیاتسیوسیلونه  رو گوش دادم و خیلی خوشم اومد . در نتیجه دنبال نسخه PDF گشتم و یکبارم اونو خوندم . نکته های خیلی جالب و مشترکی با جامعه امروز ما داشت کلی اسکرین شات ازش گرفتم تا اینجا برای خودم بنویسم شون ولی اینقدر زیاد شد که تنبلیم شد اینهمه تایپ کنم .

پس بسنده میکنم به اونکه بیشتر از همه دوسش دارم :


" ما پیشوایی داریم که همه ملت های روی زمین حسرت داشتن او را به دل دارند و خدا میداند چقدر حاضرند پول بدهند تا او پیشوای کشور ایشان باشد . "


" اینهاست میوه های درختی که من باشم . "


کتاب نان و شراب از اینیاتسیوسیلونه




تکه کتاب ۶

ای مرگ !
...

تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه ی خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده ، نوازش کرده ، می خواباند
...



مرگ از صادق هدایت

تکه کتاب ۵


ایران همیشه قبرستان است و مردمش جزو اموات

از کتاب خاطرات تاج السلطنه 
دختر ناصرادین شاه قاجار



خرید تاریخی !

ساعت یازده یک شب گرم شهریوره . وسط ریخت و پاش خونه ، لابلای کوهی از کارتون های پر شده و بسته شده و پلاستیک های پیچیده شده و وسایل سرگردان نشستم . صدای ضعیف اعلان پیام میاد . برام یه لینک فرستادن با بی میلی بازش می کنم و با پیش فرض اینکه یکی از اون لینکای مسخره ی " بدویید این لینک رو واسه صدهزار نفر بفرستین تا شاید تو قرعه کشی خیالی مون از شرکت آبیاری گیاهان دریایی یه دستگاه جهاز هاضمه برنده شین "  هست ، انگشتم رفت واسه پاک کردنش ، اما با دیدنش گل از گلم شکفت . لینک تخفیف خرید کتاب از دیجی کالا بود و چه نیشی از من به خنده باز کرد . در حالیکه برای بار صدم صدای محمد معتمدی سکوت شب و خونه رو با آهنگ کویر میشکست ، نشستم به چک کردن لیست کتاب ها و بالاخره بعد از یک ساعت تمام تفکر و اندیشه ، ساعت دوازده شب قاطعانه کتاب کلیدر رو سفارش دادم و بلافاصله برای خواب حاضر شدم . توی مرز خواب و بیداری هول برم داشت که ای دل غافل حالا که کار از کار گذشته چجوری بگم توی این هیری ویری صبح جمعه منتظر رسیدن خریدم هستم ! اونم چه خریدی ! با چه قیمتی ! احتمالا ریختن خونم حلاله !!



پ.ن : چرا این روزا اینقدر بهم گیر میدن ؟!

پ.ن۲: یک بارم که خانمانه نشستم خونه و نرفتم خرید ، خرید خودش اومد سراغم !




تکه کتاب ۴

آدم ها را موجوداتی می بینم که می خورند و می خورند و می خورند تا فردای روز با خرسندی تمام بروند خود را ... تا باز بتوانند بخورند و بیاشامند و حرف بزنند و حرف بزنند و حرف بزنند در باره خوردن و آشامیدن و جمع شدن و یا امکان جمع شدن و درباره همه راه هایی که به این امکان ها منجر می شود .



از کتاب سلوک نوشته محمود دولت آبادی



پ.ن: منو توی فکر فرو برد . متن بالا دقیقا توصیف چند درصد از آدمای جامعه ی الان ماست ؟ درسته که اینا لازمه بقاست ، اما چقدر بعد از پاسخگویی به نیازهای اولیه و ابتدایی مون برای برآوردن نیازهای متعالی به عنوان یک انسان متمدن تلاش کردیم ؟



چیزپیچ


سانتودومینگو و لاس پله ناس پورتوریکو !!!!!

آدم نمیدونه چیه ؟ غذاست ؟ اسم آدمه ؟ شبکه رادیوییه ؟ اسم مکانه ؟ یا فحش ؟

خب مترجمای عزیز برای یه چیزای عجیب غریبی مثل این دو کلمه توضیح یه گوشه بنویسین  آدم چیزپیچ نشه 


مکشوفه از کتاب عشق سال های وبا اثر گابریل گارسیا ماکز



تکه کتاب ۳


از نظرگاه مقامات بلندپایه ی کمیته ۳۰۰ مواد مخدر دارای هدف های دو جانبه است . نخست ، ایجاد درآمد افسانه ای و دوم تبدیل بخش بزرگی از جمعیت به افراد لاشعوری که سلطه بر آنان از دیگر بخش های غیرمعتاد آسانتر بوده و هرگاه بخواهند در مقام عصیان برآیند به عنوان تنبیه از تامین هروئین ، کوکائین ، ماری جوانا و سایر مخدرات مورد نیازشان خودداری می شود . از همین روست که قانونی کردن مواد مخدر به گونه یک " نظام انحصاری " که می تواند شرایط اقتصادی جدی و از جمله بحران سال ۱۹۹۱ را به وجود آورد همواره در دستور کار قرار داشته است .




از کتاب کمیته ۳۰۰ کانون توطئه های جهانی
نوشته دکتر جان کولمن

تکه کتاب ۲


چون ما چیزی به این دنیا نیاورده ایم نمی توانیم چیزی هم با خود ببریم


از کتاب صوتی شب نوشته سیدنی شلدون

تکه کتاب


با آغاز پرسشگری های رو به افزایش و کنجکاوی های گسترده جوانان برای شناخت علل وقایع ، امیدم نزدیک به تحقق است .
شاید برای مردم پذیرش یا درک این امر که توطئه گران واقعی از همان نیروی اهریمنی ای برخوردارند که من و بسیاری دیگر ، کوشش در افشای آن ها داریم ، دشوار باشد .
در نامه های بسیاری ، مردم این پرسش را مطرح می سازند که چرا دولت ما در باب این تهدیدات جدی اقدامی به عمل نمی آورد ؟
نکته این جا است که دولت ما خود بخشی از این توطئه را تشکیل می دهد . این موضوع در هیچ زمانی ، نه در گذشته و نه حال ، به اندازه دوران ریاست جمهوری بوش به اثبات نرسید . بدیهی است بوش به روشنی از آنچه کمیته ۳۰۰ بر سرمان آورده آگاهی داشته است چرا که وی در استخدام آن ها قرار دارد . پاره ای دیگر نوشته اند که " ما فکر می کردیم با دولت در جنگ هستیم " البته این درست است ما در جنگ با دولت هستیم اما در پشت دولت نیروی قدرتمندی به نام " المپین ها "ایستاده که حتی سازمان های اطلاعاتی هم از به کار بردن این واژه دچار وحشت می شوند .

از کتاب کمیته ۳۰۰ کانون توطئه های جهانی نوشته دکتر جان کولمن

خب اگه تو گونی نندازنم ، باید بگم حدیث آشنایی هست برای مردم ایران فقط جای چندتا اسم باید تو متن عوض شه تا بومی سازی ! بشه 


جای خالی سلوچ ۳


☆ می شود چیزی سال ها در تو گم باشد و تو از آن بی خبر بمانی ؟


☆ رهایی از دیگران آسان است ، رهایی از خود دشوار است . بسا ناممکن


☆ درد ، خویشاوند خود را می شناسد‌ .




جای خالی سلوچ ۲


مرگان احساس می کرد خوی خارپشتی را پیدا کرده است که هر وقت نیش حمله ای را به سوی خود می بیند سر به درون می کشد و یکپارچه خار می شود .چنانکه هیچ جانوری نمی تواند در او نفوذ کند . انگار چند جور آدم در مرگان حضور داشتند که هرگاه لازم می آمد یکیشان رخ می نمود و با بیرون رو در رو میشد . حالا هم مرگان همان خارپشت بود .



با حس خارپشت نزدیکی بسیار دارم . زمانی نه چندان دور من هم ...