-
خیال ناتمام من
سهشنبه 5 آبان 1394 23:04
بالاخره ساختمان اداری روبه روی خونه ما ساخته شد و ساکنین بدون آویزون کردن تابلو ، توش مستقر شدن . از نمای رومی خوشکلش خوشم میاد مخصوصا توی شب که با نورهای ضعیف زرد و سفید نورپردازی میشه . امروز عصر بی چایی ، بی حوصله ، بی کتاب و گوشی نشسته بودم پشت پنجره و بهش زل زده بودم و نمیدونم دقیقا ذهنم کجاها در حال پرواز بود که...
-
یک اعتراف وحشتناک
دوشنبه 4 آبان 1394 21:34
1 - به نظر شما آیا اینکه من از مصرف تمام کافئین دارها منع شدم دلیل کافی برای احساس بدبختی کردنم هست یا نه ؟ 2 - معتادین از بند رسته ی گرامی به منم بگین واسه ترک کردن اعتیادتون چیکار کردین ؟ 3 - به ضرب المثل مرگ یه بار شیونم یه بار چقدر معتقدین ؟ منکه همین الان بطور کاملا اتفاقی بهش ایمان آوردم ! 4 - آیا اعتراف به...
-
کارفرمای سابقی که برنده جایزه پررو ترین فرد سال خواهد شد
دوشنبه 4 آبان 1394 20:53
تلفن زنگ میزنه ولی من حوصله حرف زدن با هیچکس رو ندارم . صبر میکنم اینقدر زنگ بزنه تا بره روی پیغامگیر . کسیکه پشت خطه به محض رفتن روی پیغامگیر قطع میکنه ولی نا امید نمیشه دوبار دیگه هم زنگ میزنه . امروز بیشتر از هر روز دیگه ای نیاز دارم که توی عمق تنهایی خودم چمباتمه بزنم و هر صدایی به نظرم لطمه میزنه به این حس...
-
یه تصمیم سخت یه کار سخت تر
یکشنبه 3 آبان 1394 14:31
دفعه اول که از من پول قرض گرفت چند سال پیش بود . بدجور گرفتار بود و به قول خودش کسی رو هم نداشت که پشتوانه محکمی باشه تا اگه جایی کم آورد بتونه بهش تکیه کنه . مبلغی رو که میخواست جور کردم و بهش دادم فقط و فقط به این دلیل که خیلی از لحاظ فکری کمکم کرده بود و پیش خودم فکر میکردم که اینجوری میتونم یکم محبتش رو جبران کنم...
-
بدون شرح
شنبه 2 آبان 1394 21:37
-
همه ما ذره ها
پنجشنبه 30 مهر 1394 14:32
خدا رو به تخمک و اسپرم : از همه نعمت هایی که براتون آفریدم لذت ببرید فقط شما رو برحذر می دارم از نزدیک شدن به هم که در آن عذابی بس بزرگ نهفته شده . مدتها تخمک و اسپرم به خوشی و خرمی در بهشتشون زندگی کردن ولی از پس یه لحظه غفلت گول شیطون رو خوردن و بهم نزدیک شدن ! خدا به کیفر گناهشون اون ها رو از بهشت بیرون کرد و یه...
-
اسم اعتیاد شما چیست؟
پنجشنبه 30 مهر 1394 11:26
پنجشنبه هست یه پنجشنبه غمگین با سوز سرد موذی که خودش رو پشت ابرای غصه دار آسمون پنهون کرده . دلم شدیدا هوس چایی داره اما تا چایی دم بکشه این حال و هوای منم پریده . یه شکلات داغ ( به قول آدمای باکلاس هات چاکلت ) درست می کنم و میرم توی تراس روی فرش کوچولوم می شینم . منظره روبروم رو دوست دارم . پس زمینه ای ابری و خاکستری...
-
یا طبیب من لا طبیب له
چهارشنبه 29 مهر 1394 22:22
از من جاده ای آغاز می شود آغاز این جاده من پایان این جاده تو من کور و ترسان و سست پای تو آرام و خموش و منتظر بد جور آینده نزدیک اما مبهمم بوی مرگ خواهد گرفت اگر توهم درد بی درمانم رو درمان نکنی ، اگر جوابم کنی . آخه ، تو آخرین طبیبی ...
-
اینم از طرز خرید کردنم
سهشنبه 28 مهر 1394 21:22
من خیلی حریصم توی خرید کتاب ، بخاطر همین جریان سعی می کنم اطراف کتاب فروشی پیدام نشه . ( یک وسوسه شدیدی در خرید کتاب هست که خود شیطان رجیم هم ازش بی خبره ) مثلا چندین سال پیش یه بار از جلوی یه کتابفروشی کوچیک رد میشدم و قصدم فقط این بود که به کتابای توی ویترینش یه نگاهی بندازم ؛ بعد ذهنم بصورت کاملا زیرپوستی و موذیانه...
-
حنظل
دوشنبه 27 مهر 1394 22:35
مثل حنظل تلخ باش بانو وگرنه تاوان تمام هرزگی های افراد ذکور تاریخ را تو باید پس بدهی ! حنظل : میوه ی فوق العاده تلخ گیاهی است که مصرف دارویی دارد .
-
حرف هایی برای نگفتن
دوشنبه 27 مهر 1394 14:13
همه حرف ها را که نباید گفت ! گاهی حرف هایی هست برای نگفتن . برای بایگانی در کنج خاک گرفته ذهن یا گوشه زنگار بسته دل . حرف هایی از جنس مگو ؛ همان هایی که باید یکبار درگوشی برای خودت بگویی و بعد در جایی دور از تمدن بشریت ، مدفون سازی که مبادا دست کسی به آنها برسد و اسرار مگویت آواز هر رهگذر شود در کوی و برزن زندگی ....
-
کوچک اسیر
دوشنبه 27 مهر 1394 13:47
-
داستانی از دفتر پنجم
یکشنبه 26 مهر 1394 20:43
یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهان اندرو گاویست تنها خوشدهان جمله صحرا را چرد او تا به شب تا شود زفت و عظیم و منتجب شب ز اندیشه که فردا چه خورم گردد او چون تار مو لاغر ز غم چون برآید صبح گردد سبز دشت تا میان رسته قصیل سبز و کشت اندر افتد گاو با جوع البقر تا به شب آن را چرد او سر به سر باز زفت و فربه و لمتر شود آن تنش از پیه...
-
پاییز اومد این ور پرچین باغ
شنبه 25 مهر 1394 10:17
و بالاخره پاییز با تمام قدرت و شکوهش خودنمایی کرد . وزش باد و ترنم باران و غرش رعد آسمانی خاکستری و صدای سایش برگهای درختان ، بوی نم خاک و هوای سرد . من و تو زاده فصل خزانیم دو تن پرورده دامان گریه ... دانلود آهنگ
-
ما چون دو دریچه رو به روی هم
شنبه 25 مهر 1394 00:55
حالا دیگه دست کم شبها هوا خنکه و نمیشه مثل ارواح سرگردون نصفه شب کوچ کرد توی تراس . اما میشه رفت نشست روی کابینت آشپزخونه ، جلوی پنجره باز و بعد خیره شد به کوچه خلوت و همینطور که توی سکوت شب حل میشی تمام روز مزخرفت رو یکبار دیگه مرور کنی . از گرفتگی گردنت تا افتضاح صبحت جلوی فروشگاه تا غش و ضعفت کنار میز تا بیمارستان...
-
قدر دانم و مدیون
چهارشنبه 22 مهر 1394 18:20
داشتم کارامو انجام می دادم که بخودم اومدم و دیدم پیوسته دارم این بیت رو می خونم : دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا این بیت شعر منو برد به سالهای دور زندگیم . به اون موقع که یازده یا دوازده سالم بود . یادمه اول راهنمایی بودم که با حافظ و شعراش آشنا شدم . اون سال معلم ادبیاتمون 4...
-
خواهش
چهارشنبه 22 مهر 1394 11:14
دور باش ، دوست باش ! نزدیک که بیایی تیشه به ریشه ام میزنی !
-
هذیان
سهشنبه 21 مهر 1394 21:08
داشتم فکر میکردم کوچ زورکی من از بلاگفا برام دوتا حسن داشت و یه بدی ( الان یادم نمیاد متضاد حسن چی میشه ) اولین خوبیش اینه که کسی اینجا منو نمی شناسه و بدیشم اینه که هیچکس منو نمی شناسه ! دومین خوبیش اینه که اینجا با گوشی راحت میتونم پست بگذارم در صورتیکه اونجا با جون کندن میشد . فقط گاهی حسرت اون همه چیزی که نوشتم و...
-
دلارام
سهشنبه 21 مهر 1394 10:38
دلم امروز یه تشته که توش لباس چنگ میزنن ! آشوب آشوبم پناه می برم به دنیایی که راه گریز از حال بدم بوده . اتفاقی یه غزل قشنگ پیدا می کنم . توی دیوان شمس دنبالش می گردم و میبینم درسته از خوده خودشه بی هیچ دخل و تصرفی ! چندبار می خونمش . یکم دلم آروم می گیره ، یادم نمیاد آهنگشو کی خونده و کجا شنیدم . در واقع اصلا مهم...
-
تفریحات ناسالم
سهشنبه 21 مهر 1394 08:55
بعد از چند ساعت متوالی کارخونه و شستن و رفتن خسته شدم ، یه چایی دارچین واسه خودم درست میکنم . صبح کسل و بی انرژی از خواب پا میشم ، خودمو مهمون چایی زعفرون میکنم . هوا سرده ، علاوه بر دست و پام صورتمم یخ بسته ، یه چایی هل دم می کنم . هوا گرمه ، اینقدر که دارم هلاک میشم و از درون دارم می جوشم ، یه چایی آلبالو درست میکنم...
-
شکار لحظات
دوشنبه 20 مهر 1394 08:45
اینا همون درخت و نیمکتی هستن که مدتها در کمینشون بودم ! بالاخره باشکوه ترین لحظه شونو شکار کردم . بدیع نادر روحبخش
-
مخ گریپاژ کنون
یکشنبه 19 مهر 1394 15:27
نشستم روبروی کتابخونه مرددم که چه کتابی رو شروع کنم . چندتایی جدید خریدم ، چندتایی نصفه نیمه خوندم و چندتایی دانلود کردم . بین دانلودیا چند تا رمانم هست . با خودم میگم بعد از خوندن دو سه تا کتاب سنگین و گریپاژ کردن مخم یه رمان می چسبه اما بعد از نگاه کردن اسماشون پشیمون میشم تصمیم می گیرم برم سراغ کتابای نیمه تمومم ....
-
پیش به سوی ته دیگ ماکارونی
یکشنبه 19 مهر 1394 13:39
توی تراس زیر آفتاب نشستم نسیم خنکی میاد که گرمای آفتاب رو دلپذیر میکنه نسخه ای هست که دکترم پیچیده . دکترم هرگز فکر نمیکنه که بعضی پوستا وقتی در معرض آفتاب قرار میگیرن عین ته دیگ سوخته ماکارونی میشن ! همچنین دکترم درک نمیکنه که شکستگی دل با آفتاب درست نمیشه ! اصولا اعتقاد دکترم از بعد احساسی تهی و خالیه وگرنه باید می...
-
موسی و یکتاپرستی
یکشنبه 19 مهر 1394 08:17
بالاخره کتاب موسی و یکتا پرستی تموم شد با جرات میگم وسطاشو که مبحث روانشناسی میشه اصلا متوجه نشدم ولی از اونجایی که میگن آب دریا را اگر نتوان کشید ، هم به قدر تشنگی باید چشید ، منم کمی چشیدم . احتمالا این کتاب برای کتابخونای رشته روانشناسی باید جالبتر باشه تا برای رشته های دیگه . به هر حال اسم وسوسه برانگیزش جذبم کرد...
-
خیال تو
شنبه 18 مهر 1394 10:00
-
دوستانه
جمعه 17 مهر 1394 23:46
دوستانه و خواهرانه برات دعا می کنم که داشته باشی هر آنچه که آرزو داری
-
رگبار
جمعه 17 مهر 1394 22:44
زیر این رگبار تند پاییزی ، واژه ها هم نم کشیده اند . تا پشت پلک خیس قلم ، صف کشیده جلو می آیند اما برای جمله شدن نه به کاغذ می چسبند و نه به هم ! خیابان ها کف بر لب و دوده اندود ، آغوش می گشایند به روی بغض آسمان و شاخسار سبز درختان ، شاد و رقصان از نوازش باد و باران ، دست به آسمان ، شاکر دائمی سیل رحمتند و عابران ،...
-
از بند تا دربند
پنجشنبه 16 مهر 1394 18:11
نیم ساعتی میشه که خسته و کوفته رسیدم خونه خیلی دلم میخواد بنویسم ولی پلکای سنگینم اجازه نمیدن . امروز تصمیم داشتیم ناهار رو توی یکی از پارک جنگلیای شهر بخوریم ولی شوخی شوخی یهو سر از در بند در آوردیم ! هواش عالی بود و من حسابی با صدای آب و سرسبزی طبیعت کیف کردم . یه بارون رگباری و خوشکلم خوشیمو تکمیل کرد ولی انصافا از...
-
مدیریت احساس
چهارشنبه 15 مهر 1394 23:16
اینجا یکم هوا سرده همه خوابن ژاکت پاییزه قرمز رنگمو که ازش متنفرم می پوشم . یه لیوان بزرگ چایی آب زیپو واسه خودم میریزم و با گوشیم میرم توی تراس . هوا ابریه و فقط خدا میدونه که چقدر امشب دلم یه آسمون صاف و مهتابی رو میخواد . ولی نیست ! گوشیمو روشن میکنم و میرم سراغ ایبوکم . یه لحظه از ذهنم میگذره به درک که ماه نیست ،...
-
موندم دوستم وراجه یا من کم حرفم ؟
چهارشنبه 15 مهر 1394 22:32
بعد از سه هفته بی خبری ، دوست جونم زنگ زده که مثلا احوالمو بپرسه _ سلام چطوری خوبی؟ + شکر خدا بد نیستم تو چطوری؟ پسرت خوبه ؟ _ والا چی بگم ؟ با هزارتا قرض و قوله نوشتمش مدرسه غیردولتی تا حواسشون بهش باشه اما ....... خواهرم بالاخره رفت سر خونه زندگیش با اینکه مادر پسره خیلی بامبول سر هم کرد که ....... بابام سنگ کلیه...