-
ضایع کنون
شنبه 7 آذر 1394 14:48
خونه جدید شون رو که دیدم گفتم : به به چه خونه قشنگی مبارک باشه ! مرد بادی به غبعب انداخت و گفت : سلیقه منه وگرنه خانمم که بد سلیقست !!!! به چشمای ناباور زن نگاهی کردم و گفتم : بله کاملا معلومه که بد سلیقست و نگاهی به سرتاپای مرد انداختم و ادامه دادم ولی در عوض شما واقعا خوش سلیقه هستی و نگاهی به سر تا پای زن انداختم ....
-
حنظل بانو
شنبه 7 آذر 1394 14:20
حتما نباید که گنجشک یا ملخ باشی و توی زمستون سرد ، بی غذا بمونی و به مورچه رو بندازی تا معنی " وقتی که جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت بود؟ " رو بفهمی ! کافیه که مدتی از جون و دل جایی کار کنی و خیلی اتفاقی مریض شی و عکس العمل اطرافیانت رو ببینی تا برات درس عبرت شه ! میتونی وقتی که خوب شدی رفتارت رو عوض کنی و...
-
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
شنبه 7 آذر 1394 12:15
زندگی همینه مجموعه ای از هیچ های انسان شده و انسان هایی هیچ شونده ! یک چند به کودکی به استاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
-
بفرمایید یک لقمه نور
سهشنبه 26 آبان 1394 07:51
نمیدونم عادت خوبیه یا بد که بعد از انجام کارای صبحگاهیم میام اینجا و وبلاگا رو شخم میزنم و بعد میرم سراغ بقیه روزم ؟! یه روزایی هیچی گیرم نمیاد و با ذهنی تهی راهی روزمره ها میشم ولی یه روزایی هم خوراک میرسه ، مثل امروز که ته دلم با خوندن پست این وبلاگ یه جوری شد ....
-
چشمان ضعیف خداوند
دوشنبه 25 آبان 1394 18:15
مرد استرالیایی و آگهی روزنامه در بندر سیدنی به پل زیبایی نگاه می کنم که دو بخش شهر را به هم وصل می کند . بعد یک استرالیایی به طرفم می آید و از من می خواهد آگهی روزنامه ای را برایش بخوانم . می گوید : " حروفش خیلی ریز است . عینکم را در خانه جا گذاشته ام و نمی توانم بخوانم . " سعی خودم را می کنم ، اما من هم...
-
داستانی داریم ها
دوشنبه 25 آبان 1394 15:36
اومده میگه خانوم قرآنمون دوشنبه ها رو گذاشته واسه داستان قرآنی . میگم خب امروز چی براتون تعریف کرد؟ میگه برامون گفت هارون کافر بوده رفته از فاضل شتر کرایه کنه که بره مکه زیارت ! فاضل بهش کرایه داده . بعد امام سجاد فهمیده به فاضل گفته دوست داری هارون بمیره نتونه پولتو بده ؟ فاضل گفته نه . امام سجاد بهش گفته پس چرا به...
-
خودکشی های زنانه
یکشنبه 24 آبان 1394 18:20
مواظب زنتون باشین زن چراغ خونست و گرماش . اگه یه روز بی توجهی ببینه می گذاره پای مشغله کاری تون ولی اگه این بی توجهی بارها و بارها تکرار شه ، یه روز به خود میایید و می بینین چراغ خونه برای همیشه خاموش شده و شما می مونید سرمای یه خونه و تنهایی . این حرفم رو کسایی درک می کنن که زنشون رو از دست دادن . زن در قبال عمری که...
-
سال هزار و چهارصد و چند
یکشنبه 24 آبان 1394 11:22
بیا باهم چشمامون رو بگذاریم روی هم و آینده رو تصور کنیم . حاضری ؟ زمان ده سال بعده ، سال 1404 در چه حالی هستی ؟ منکه هنوز با اشارپم توی تراس روی صندلی نشستم . آفتاب داره گرمم می کنه و من چایی می خورم و کتاب می خونم و گاهی بیرون رو نگاه می کنم . یه رشته هایی از موهام نزدیک شقیقه ها سفید شده و هر روز کاسه رنگ بدست سعی...
-
گذران
شنبه 23 آبان 1394 17:23
دو غریب در همسایگی هم روزگار می گذرانند و چه غم انگیز که فقط روزگار را می گذرانند !
-
آخرین آرزو
شنبه 23 آبان 1394 11:00
کاش میشد یه روز صبح زود برای آخرین بار پلک های بسته ای که پشتشون داری خواب شیرین می بینی رو ببوسم و کوچ کنم به لامکان
-
جایی که چشم امید همه فقط به خداست
شنبه 23 آبان 1394 08:44
بیمارستان خیلی شلوغه ، آدمه که توی همدیگه وول میخورن . یه گوشه وایسادم و به این ازدحام جمعیت خیره شدم . زن و مرد و پیر و جوون با تیپای مختلف ، بعضیا با گل و شیرینی ، بعضیا با آبمیوه و موز و کمپوت در رفت و آمدن . از لابلای جمعیت صورت خسته و تکیده شو می بینم . روبروی در ورودی تکیه میده به محافظ راه پله و متفکر خیره میشه...
-
جوک زندگی من
پنجشنبه 21 آبان 1394 20:23
درست زندگی کردن رو یادم نگرفتم ، بلد نیستم !!! نمیدونم از روزایی که حالم خوبه چطور باید استفاده کرد؟ نمیدونم روزایی که حالم بده چطور باید سر خودمو گرم کنم ؟ یاد جوکی افتادم که خیلی وقت پیش توی تلگرام برام فرستادن . حکایت منم حکایت همون دختر دهاتی شده که اکس زد ، چون رقصیدن بلد نبود تا خود صبح نون پخت ! منم روزایی که...
-
پنجشنبه ی انتظار
پنجشنبه 21 آبان 1394 10:04
کم کم انتظار بخشی از وجودم شد . انتظار برای به صبح رسیدن ، برای پیام دادنت ، برای اومدنت ، برای دیدنت ، برای موندنت ! انتظار برای دوشنبه ها ، برای خواستنم ، برای نتیجه کارت ، برای تلفن زدنت ! انتظار واسه هزاران چیز که حواسمو پرت کرد از سپری شدن تک تک روزای جوونیم و حالا توی سنی که نه جوونم واسه شروع کردن و نه پیرم...
-
کوچک من
پنجشنبه 21 آبان 1394 00:15
تو پشت پلک های بسته ات تا صبح خواب ستاره ببین ، من تا خود صبح فدای چشمانت میشوم ...
-
حیف که بال پروازم نیست
چهارشنبه 20 آبان 1394 15:05
چه آفتابی ؟ طلایی و گرم و دلچسب چه آسمونی ؟ پاک و آبی و بی انتها کاش جای اون چندتا کبوتر بودم که توی دل این آبی زیبا اوج گرفتن ! سبکبار و سبکبال ! یا مثل اون دسته طوطی سبز دم بلند که روی شاخه های درخت چنار حیاط همسایه نشستن و با جیغ جیغ شون غوغا به پا کردن ! اسم پرنده اومد ببین اون گربه دزده ی زرد رنگ که دیشب دم در...
-
لطفا گوسفند باشید
سهشنبه 19 آبان 1394 21:54
حالم از سریال هایی مثل کیمیا به دلایل مختلف و فراوون ، بهم می خوره اما متاسفانه تو خونه ما همه میخکوبش میشن . باید دره صدا و سیما رو با برنامه های گندش گل گرفت . حیف اون همه سرمایه و وقت و عمر که صرف چنین مزخرفاتی میشه .
-
وسایل در بدر
سهشنبه 19 آبان 1394 10:51
من معتقدم اصولا جای یک سری چیزها توی تختخوابه ! مثل گوشی موبایل ، آدامس ، یه قوطی کرم ، شارژر ، هنزفری ، یه قلم و چند ورق کاغذ ، یه جلد کتاب ، چند برگ دستمال کاغذی ، یه بطری آب ، یه بسته دستمال مرطوب و اگه جا شد یه سطل زباله کوچولو نه اشتباه نکنید تنبل نیستم ! مقصر اونایی هستن که نقشه خونه میکشن ، پذیرایی میسازن...
-
آهنگ پاییز شاهرخ
دوشنبه 18 آبان 1394 11:56
منم و یه آسمون خیس و دوتا دست سرد و یه گلدون خشک و یه آهنگ قدیمی که یک ساعته داره مدام تکرار میشه آهنگ پاییز از شاهرخ
-
کوسه های زندگی
دوشنبه 18 آبان 1394 09:39
اختاپوس تنهایی در اقیانوس زندگی میکرد. روزی کوسه ای به او نزدیک میشه و میگه: دوست داری با هم دوست شیم؟ اختاپوس خوشحال میشه که قراره دوستی داشته باشه و میگه باشه. کوسه میگه اما یه شرط دارم. اختاپوس میگه: چی؟ کوسه میگه: که یکی از بازوهاتو بدی بخورم. اختاپوس به بازوهاش نگاه میکنه و میگه من که بازو زیاد دارم خب ایرادی...
-
شمارش معکوس
شنبه 16 آبان 1394 18:32
در من پیرزنی 100 ساله به شمارش واپسین روزهای خویش بنشسته است .
-
در نیمه راه پاییز
جمعه 15 آبان 1394 12:53
آفتاب طلایی کم جون و بی رمق پاییزی از لابلای ابرهای نازک و حلاجی شده و دود دم این وقت سال آسمون ،خودشو به پنجره اتاق رسونده و مثل آدمی نفس بریده و خسته روی تخت پهن شده . روی تخت نشستم و کتابی که واسه خوندن و تموم کردنش با خودم کلنجار میرم ، کنار دستمه . دلم گرما می خواد و عطر قهوه ! این روزا با خودم مهربون شدم و زیاد...
-
هزار پاره هایم
چهارشنبه 13 آبان 1394 10:10
دیریست که نگاه آیینه ها مبهم است و من خزان زده ی مردد ، در گذر ثانیه ها ، در حسرت آینه ها تکرار می شوم . *** آخر کدام بن بست باور تو را گم کردم ؟ و پیچیدم در گردباد حیرانی ، بی درنگ ؟ گرچه قبله ام را گم کردم اما به طواف هزار باره تو دل بسته ام ! *** سطرهای پریشانی مرا ، دردهای نهفته ام نوشت ! ار نه دست هایم در جستجوی...
-
دو قدم مانده به درمان !
سهشنبه 12 آبان 1394 10:36
بیمار شدن و مریضی مثل شتریه که بالاخره در خونه همه می خوابه ، فقط مدت اقامتش در هر خونه ای فرق میکنه ! در یه خونه دو سه روز ، در یه خونه یکی دوماه ، در یه خونه یه سال و در یه خونه هم تا فرد بیمار رو نکشه از جاش بلند نمیشه . ( فکر کنم وردست عزراییل باشه ) واکنش هایی هم که مردم نسبت به بیمار شدن از خودشون نشون میدن...
-
من هلاهلم ، تو چرا ؟
یکشنبه 10 آبان 1394 18:19
چه تلخی رهگذر ! ای عابر کوچه های خزان زده عمرم ای پرسشگر بهارم من اگر تلخم ، به سنگ بی اعتنایی شکسته شیشه غرورم من اگر تلخم ، زخم خورده دست نه بیگانه ، که خویشانم من اگر تلخم ، فروخورده فغان و فریادم من اگر تلخم ، نبض بیمار حیات خانه ای هستم من اگر تلخم ، سایه سکوتم من اگر تلخم ... تو از چه چنین تلخی رهگذر این ثانیه...
-
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
یکشنبه 10 آبان 1394 17:00
-
منه هزار ساله
یکشنبه 10 آبان 1394 16:33
دلم کمی نوازشت رو میخواد ولی نمیدونم تو چجوری نوازش میکنی!؟ دلم کمی آغوشت رو میخواد ولی نمیدونم برای رسیدن به آغوشت آیا حتما باید مرد ؟ زبونت رو نمی فهمم ، زبونم رو میفهمی ؟
-
از چون رود جاری باش
شنبه 9 آبان 1394 16:21
کاشی گمشده با همسرم در سفر بودم که منشی ام با دورنگار پیام زیر را برایم فرستاد : " یک قطعه کاشی شیشه ای برای تعمیر آشپزخانه کم داریم . نقشه اصلی و طرح سنگ تراش را برای جبران این نقص برای شما می فرستم . " از یک طرف ، همسرم طرحی برای ساختن ردیف های هماهنگ کاشی های شیشه ای تهیه کرده بود که دارای شکافی به جای...
-
در باب چیزی به نام شانس
جمعه 8 آبان 1394 08:45
در باب چیزی به نام شانس همین قدر بس که بگم اگه باریدن بارون واسه ملت یاد آور خاطرات قشنگ شاعرانه و عاشقانه و قدم زدن های دو نفره با چتر و بی چتر و ... باشه واسه من فقط یاد آور یه چیز میتونه باشه : بدو تراس رو بشور تا بارون بند نیومده ! فقط بدو ! در باب چیزی به نام شانس همین قدر بس که بگم اگه باریدن بارون واسه ملت یاد...
-
با خویشتن
پنجشنبه 7 آبان 1394 15:25
خودم را بغل می کنم و می برم کنار پنجره برایش یک فنجان کوچک قهوه داغ و شیرین می ریزم و می گذارم جلویش . سرش پایین است . می دانم از چه خجالت می کشد ؛ رویم را به طرف پنجره برمی گردانم و با لحنی آرام می گویم دیگر تمامش کن ! تو را به جان هر دویمان تمامش کن !
-
در باب نوعی سادیسم
چهارشنبه 6 آبان 1394 14:57
زمان : یک ماه بعد از ازدواجم ، روز عاشورا مکان : خونه مادرشوهر ، کنار دیگ نذری - ایراندخت بیا این دیگ رو هم بزن . نذر کن که سال دیگه همین موقع خدا بهت یه پسر کاکل به سر داده باشه !!! + حالا چرا پسر ؟ - پسر خوبه ! خدا خودش تو قرآن گفته !!!! + جان ؟ کجاش گفته ؟ - اااااا حالا ببین چه با من کل کل میکنه !!! + ببخشید ولی من...