فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

با خویشتن

خودم را بغل می کنم و می برم کنار پنجره برایش یک فنجان کوچک قهوه داغ و شیرین می ریزم و می گذارم جلویش . سرش پایین است . می دانم از چه خجالت می کشد ؛ رویم را به طرف پنجره برمی گردانم و با لحنی آرام می گویم دیگر تمامش کن !

تو را به جان هر دویمان تمامش کن !





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.