فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

طوفان امروز


بازم سرم و صاعقه های بی امان

باز پیچیدن به خود از درد

و تکرار هزار باره ی 

گفتم این آغاز پایان ندارد

عشق اگر عشق است آسان ندارد



اسیر


من هم محکوم به حبس ابد هستم ، بدون عفو مشروط

:(



عصبی



آنکه او ز خری ، توبره بباید بر سر
                                                             فلکش لعل به دامان‌دهد و زر به جوال



من یک اسکل گیج نیستم



زمان : نذری پزون محرم ۱۴۴۰
مکان : خانه مادرشوهر


بعد از دو وعده نذری دیروز ظهر و دیشب درد شدیدی اومد سراغم . طاق باز دراز کشیدم . از فشار درد نمیتونم تکون بخورم . پاهام کاملا بی حس شده . حس میکنم دارن با تبر میزنن به کمرم تا نصفم کنن . کلی مسکن خوردنی و مالیدنی و تزریقی و غیره به خوردم دادن و رفتن .
وقت ناهار از خواب بیدار شدم هنوز گیج و منگم که میاد واسه احوالپرسی بعد از کمی گپ و گفت ، چیزی میگه که به گوشم میرسه سالاد نمیخواد درست کنیم ! و من میگم نه نمیخواد از دیروز و دیشب کلی مونده ! با چشمای گرد شده از تعجب نگاهم میکنه و منکه فکر میکنم توضیحم کامل نبوده اضافه میکنم : خورده نشد ، تو یخچاله همونو بیارین . صداش میزنن و میره . پلکام که هنوز سنگینه بسته میشن . دوباره دارم خواب میرم . یه جایی درست روی مرز خواب و بیداری که خیلی مرموزه یه دفعه میفهمم اون چی گفت و من چی شنیدم !!!
اون گفته بود سال دیگه نمیخواد درست کنم به معنی این که سال آینده نمیخواد تو نذری پزون شرکت کنم ! فاجعه ، جوابیه که بهش دادم !!!

مارک اسکل گیج خوردنم حتمیه

:(



انگلیسی ها و ...


جناب اکهارت سلام

من یه ایرانی هستم که چندتایی کتاب خونده و حالا که به کتاب های تو رسیدم از خوندنشون میترسم . آقای تلی تو یه انگلیسی هستی و هر آدمی در هر کجای این منظومه شمسی باید ، باید ، باید ، از یه انگلیسی بترسه . قطعا بعد از خوندن هر جمله از نوشته های تو به خودم یادآوری میکنم که مواظب باش نویسنده یه انگلیسیه ! 




سوگ


کلام را باد برده است انگار و هر آن چه باقیمانده جز برگ خشک بیجانی نیست که دستخوش رقص نسیم گشته تا آرام برزمین بیندازدش.
جز رقص این برگهای بیجان بر صحنه سپید کاغذ نه جانی جاریست و نه جانداری و نه جانبخشی
به گلایه برآمدم ، دریغ از صف منظم و معنادار حروف
واژه ها حزین و بی جنبش حتی به سرپنجه قلم هم خطور نمیکنند
این بخل قلم نیست
بخل رقص واژه ها هم نیست
این مرگ اعتماد و اعتباریست که دردش هر روز رو به فزونیست و عظمتش آنقدر زیاد که نه به کلام گنجد و نه در وصف واژه آید .
شاید اکنون قلم و واژه و کاغذ باهم به سوگ اند
به سوگ چون تویی ...



تیکه کتاب


اگر انسان ها به جای درک چیزهای ناخوشایند آن ها را حذف کنند نمی توانند به زندگی ادامه دهند.



نصیحت


خردمندانه بخواه ؛ چون ممکن است هرچه بخواهی به دست بیاوری .


پیام گمگشته از مارلو مورگان



سلام طبیب



می نشینم لب ایوان خاک گرفته تشنه لب ، کنار چتر پهن شده گل های ناز یخی زیر آفتاب داغ و سوزان ظهر کویری . فضای اطرافم پر است از سکوت دلنشین ظهرهای کودکی ام ، آسمان بلند و آبی ، پاک و آرام بالای سرم می درخشد . دست روی خاک زمین می کشم و با خودم می اندیشم : تنها همین یک نقطه از زمین پهناور خداست که به من این آرامش بی نظیر را هدیه می دهد .تنم تبدار می شود از گرمای سوزان خورشید . بی تکلف ، دراز می کشم و دل میدهم به ارامش و سکوت و گرما و روحم را به دست طبیب می سپارم تا تیمارش کند .



خیانت و حقارت


فقط از قدرت جهل بر می آید که انسانی به خواست خود ، استثمارگران را خواهش و التماس کند که وی را به زیر یوغ نوکری و بردگی  و بندگی خویش بپذیرند و شگفت آور آنکه تمام مخارج آیین پذیرش بندگیش را هم از جیب خود و ملتش بپردازد !


این است چکیده پذیرش آیین فراماسونی




از کامران رسول زاده


من باور نمی کنم که زمین گرد باشد

از هر طرف که می روم

به خودم نمی رسم !



والا


ما بدین درنه پی حشمت وجاه آمده ایم
ما فقط بهر تماشای جهان آمده ایم




نصیحتی از ولتر



" بزنید و دست های خود را پنهان کنید " !!!!

       ولتر



اتفاقی نمی افتد


آدم های هر سرزمینی نگاه خاصی دارند ، نه چشم های خاصی ، ته چشم هایشان یک چیزی هست که می گوید اهل کجا هستند . دست کم هموطن های ما این جورند و این به گمان من مربوط می شود به زبان و لحنی که با آن فکر می کنند و گذشته ای دور که در ژن چشم ها باقی مانده .