فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

پرواز


زندانم را تنگ تر کردم . با کنار گذاشتن کاری که اندک دلخوشی های زندگی را به من نشان میداد و لذت های ناچیز زودگذرش ، بزرگترین اتفاقات زندگی ساکنم را رقم میزد . زندانم تنگ شد به اندازه چهار دیواری تاریکی به نام خانه . در حضور زندان بان و شکنجه گر ؛ که یکی روحم را می نوشد و دیگری جسمم را می فرساید . سالهاست که به انتهای خویش رسیده ام . اما شگفتا که آنچه زندگی اش می نامند هنوز جاریست . انتها را با تمام غربتش دوست دارم و زندگی را با جریان پرشتابش درک نمی کنم . باید به باد بسپارم ته مانده های بودنم را که هنوز به پرواز امیدوارم .



قافله عمر


این قافله ی عمر عجب می گذرد !!!


بهتر

زودتر



مردابی


امروز تکرار دوباره دیروز و دیروز تکرار دقیقی از دیروزها

بین این همه روزمرگی های کسالت بار تکراری ، چون مرداب در حال گندیدنم . اولین قربانی این مرداب کیست ؟



درد تکامل


رشد کردن درد داره

هر وقت از رفتاری ، حرفی ، اندیشه ای ، یافته ای ، اتفاقی تو زندگیت دردت گرفت بدون که داری رشد می کنی ، کامل تر از قبل میشی . تحمل کن و به نتیجه امیدوار باش . شاید روزی تمام این دردها پروانه ات کند ...


پ . ن : دلگرمی ، امید ، مثبت اندیشی . اینقدر تکرار کن تا تکه تکه شی ، ذره ذره شی ، شاید منیت که رفت و گَرد زمین شدی ... شاید لحظه نابودی ... شاید یه وقتی ، یه روزی ، یه جایی به آرامشی برسی که میخوای . شاید ...




دلتنگتم رفیق


بارون بود . شلوغی خیابون بود و ترافیک ! تو نبودی اما من بودم . گرچه  تنها و بی همراه !!

به یاد اون روزای با تو ، پیاده زدم به دل بارون و شلوغی و شب

بی ترس و واهمه مرور کردم هر چی خاطره که از بارون داشتیم . دلم تنگ شد ، تنگ گذشته های دورمون که الان شبیه خیال شده . دلتنگ شدم ، خیلی زیاد اما اینبار گریه نکردم . به جاش عکسای پروفایلت رو نگاه کردم . کنار بچه هات ، کنار همسرت ، شاد و سرزنده با لبخندی به لب و برقی توی چشمات . 

هنوز هم از پس این همه سال بی تو بودن و بی تو موندن ، دوستت دارم . همونقدر بچگانه که کلاس سوم دبستان ، پشت نیمکتای چوبی و کهنه دبستان .

دلم مرور عکس هامونو میخواد ...



حقیقت


نمیدونم کی می خوام حقیقت رو قبول کنم و باهاش کنار بیام ؟

چرا هیچکس نمیاد بگه تو همینی هستی که هستی و اصلا قرار نیست شرایطت عوض شه ، عادت کن . به همه چی عادت کن . به دلتنگیات ، تنهاییات ، غصه هات ، غربتت ، خستگیات ...

هیچ دستی برای یاری رسوندن به تو آفریده نشده

عادت کن



دلشکسته


اینک اشک 

به وسعت دل شکسته



وقتی تو رو ندارم


کاش منم یک نفر تو زندگیم بود که وقتی غمگین بودم و بدحال می تونستم بهش پیام بدم یا زنگ بزنم و بگم حالم بده . 

ولی ندارم

مگه قرار نیست جای تمام نداشته های بندگانت رو پر کنی ؟


حس خوب زندگی


امروز یک نفر برام پیام داد " ممنون که هستین " 

این یک جمله کوتاه و به ظاهر ساده یک دنیا حس خوب به من داد .

حس اینکه کاری انجام دادم

کاری که مفید بوده

روزم بی معنی تموم نشده

این کار دل کسی رو شاد کرده

باری از رو دوش کسی برداشته

و من ، خودم تنها ، انجام دهنده این کار بودم .

این خوده خوده زندگیه

زندگی یعنی کسی تو دلش ، زیر لبش ، تو پیامش ، یا نامه هاش یا حتی پشت سرت بگه شکر که هستی ، ممنون که هستی .


خدایا شکرت که از اون روزای سیاه و غمگینم منو داری بیرون میکشی و این همه حال خوب بهم دادی . خواهشا مداوم باشه و مستمر 



توکلت علی الله


فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

از خدا یاری میخوام که کمکم کنه تا کار به خوبی و خوشی بدون اعصاب داغون کردن پیش بره . 

دوست دارم سال دیگه همین موقع وقتی اینجا رو میخونم شاد باشم که دست به چنین کار بزرگی زدم و خدا یاریم داد تا لبخند رو روی لب دست کم چند نفر بنشونم .


الهی به امید تو نه به امید خلق و روزگار




غصه پشت غصه میرسونی که مبادا یه وقت نفس تازه کنم . دمت گرم




من


انگار اینو در وصف من گفتن : انفرادی شده سلول به سلول تنم



دوست


ناخوشم

بی حوصله و غمگین

زنگ میزنی خبر میدی که داری میای منو ببینی

...

دو فنجون چای و کمی گپ و گفت

...

رفتی

حالا من بار غمی روی سینم حس نمیکنم

اگه این اسمش جادو نیست پس چیه؟



آبان ۹۷



من آن موج اشکم که بی اختیارم




گلایه


دست مریزاد خدا جون

دست مریزاد که بین این هشت میلیارد آدم روی این کره خاکیت یکیو همدلم نیافریدی . از هر کی گله داشتم ، شکایت پیش تو میاوردم . از تو پیش کی گلایه کنم ؟


میدونم آخرشم باید تو همین تنهایی و دلتنگی و بدحالی بپوسم