فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

ملال


ملال

نام هر لحظه ی این روزهای من است . اسیری در دنیا  که در انفرادی تن خویش نیز  رنج قفس را مزه مزه میکند . اندوه شاید نام من باشد .



انفرادی شده سلول به سلول تنم

خود من در خود من در خود من زندانیست 

از بند تا دربند

نیم ساعتی میشه که خسته و کوفته رسیدم خونه خیلی دلم میخواد بنویسم ولی پلکای سنگینم اجازه نمیدن . امروز تصمیم داشتیم ناهار رو توی یکی از پارک جنگلیای شهر بخوریم ولی شوخی شوخی یهو سر از در بند در آوردیم ! هواش عالی بود و من حسابی با صدای آب و سرسبزی طبیعت کیف کردم . یه بارون رگباری و خوشکلم خوشیمو تکمیل کرد ولی انصافا از میدون تجریش تا دربند پیاده خیلی راهه برگشتنم اینقدر ترافیک بود که ترجیح دادیم بازم پیاده برگردیم .

یعنی جنازه شدما

پرم از حس نوشتن ولی واقعا از خستگی نمیتونم بیشتر از این ادامه بدم .