فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

کارفرمای سابقی که برنده جایزه پررو ترین فرد سال خواهد شد

تلفن زنگ میزنه ولی من حوصله حرف زدن با هیچکس رو ندارم . صبر میکنم اینقدر زنگ بزنه تا بره روی پیغامگیر . کسیکه پشت خطه به محض رفتن روی پیغامگیر قطع میکنه ولی نا امید نمیشه دوبار دیگه هم زنگ میزنه . امروز بیشتر از هر روز دیگه ای نیاز دارم که توی عمق تنهایی خودم چمباتمه بزنم و هر صدایی به نظرم لطمه میزنه به این حس خودخواهانه و موذیانه من پس سیم تلفن رو میکشم و دوباره بر میگردم روی کاناپه و به این فکر میکنم که چرا از بخت بدم از سرکشیدن تمام کافئین دارها منع شدم ؟ چرا از خوردن گوشت و تخم مرغ و میوه منع نشدم . بی اختیار آهی عمیق میکشم و دوباره برمیگردم به دنیای فراموشی ها و آگاهی ها و بیداریها . اینبار گوشیم به صدا در میاد جلوی وسوسه وحشتناکم برای کوبیدن گوشی توی دیوار مقاومت میکنم و جواب میدم .

- بله

+ سلام خانم ایراندخت ؟

- بله بفرمایید .

+ من تهامی هستم از طرف آقای محمدی تبار زنگ میزنم . میخواستم بدونم مایل به همکاری با ما هستین ؟

با گیجی میپرسم : برای چه کاری ؟

+ برای دفتر شعبه جهان کودک 

تازه دوزاریم میفته ! در کسری از ثانیه تمام حرفای درشت و بی ادبانه و شخصیت مضحکش میاد جلوی چشمم ، عصبانیت این سه چهار روزه رو هم میگذارم روش و با لحنی که سعی میکنم فقط توش نفرت باشه میگم : از طرف من به آقای محمدی سلام برسونید و بفرمایید متاسفانه هنوز طرز برخورد زننده و دور از شانشون یادمه نمیتونم یه بار دیگه اجازه بدم به من توهین کنن

+ من عذر میخوام

- ببخشید . من با شما مشکل شخصی ندارم فقط نمیخوام دیگه این آقا رو یه بار دیگه ببینم

طرف هرگز فکر نمیکرد جوابی این شکلی بگیره پشت تلفن

بهش مهلت ندادم ، یک بار دیگه عذر خواهی کردم و با خداحافظی سریع گوشی رو قطع کردم .

از یک طرف احساس کردم دلم خنک شد و از طرف دیگه تمنام واسه چایی بیشتر شد . کتاب رو پرت میکنم روی میز و پناه میارم به اینترنت تا توی زرق و برق پیج های مختلفش و غرق شدن توی راست و دروغاش کمی آرامش برای خودم بخرم .

اما ته ذهنم هنوز با تلاش مضاعفی داره میزان پررویی و گستاخی اصطلاحا آقای محمدی رو می سنجه !


فکر کنم پررویی این بشر هم مثل حماقت انسان ها انتها نداره !