فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

حس و حال این روزام

خسته و غمگینم مثل انجیر رسیده ای که تمام توانش را برای به کمال رشد کردن و بالیدن گذاشت و ناگهان در سقوطی وحشتناک و دردناک از درخت جدا شده با چرخشی سریع و سرگیجه آور با سرعت روی سنگ زیر درخت متلاشی شد . حالا از هم پاشیده و بی شباهت به خویشتن خویش ناامید از شیرین کردن کامی ، آخرین جرعه های رطوبتش در زیر داغی آفتاب تابستان تبخیر میشود و از تمام او لکه ای تیره بر دل سنگ بجای خواهد ماند .



پس از روزها ، اینک آرامش


تمام دیروز و دیشب خیلی آشوب بودم نمیخواستم امروز هم مثل دیروز بگذره صبح زود زدم از خونه بیرون و مستقیم رفتم توی پارک آب

خوشبختانه تمام پمپ ها روشن بود و از همه جا صدای آب به گوش میرسید

بارون شب قبل هوا رو تمیز کرده بود . آسمون نیمه ابری و هوای لطیف بهاری و صدای آرامش بخش آب تشویقم کرد بیشتر بمونم . همه جا خیس بود و جایی واسه نشستن پیدا نمیشد کنار تیر چراغ برق جلوی چرخ آبی وایسادم پلکامو بستم و به صدای قشنگش گوش دادم . حس جالبی بود انگار که صدای آب داشت گره هایی نامرئی از روح و ذهنم رو باز میکرد اولین اثرش باز شدن سگرمه هام بود و بعدی شل شدن عضلات فک و چونم انگار که لبخند روی لبام نشسته باشه بعد از یک ربع بی حرکت بودن و گوش دادن به آرامش صداش انگار وزنه هایی از روی سر و گردن و قفسه سینه و شونه هام برداشته شد راه نفسم باز شد حس کردم سبک شدم

انگار که خاصیت صدای آب این باشه

که وقتی خوب بهش گوش بدی سبک میشی شسته میشی رها میشی

حالت خوب میشه

حتی صدای بلند آهنگ و همهمه عده ای که نرمش صبحگاهی انجام میدادن هم نتونست اذیتم کنه مقداری پیاده روی کردم و دوباره جلوی چرخ آبی وایسادم و چشامو بستم میخواستم برای شب کردن امروزم به اندازه کافی انرژی و آرامش ذخیره کنم و موفق هم شدم


خونه که رسیدم دیگه از طپش های وحشتناک قلبم و نفس تنگی هم اثری نبود

انگار اونم درمان شده بود