فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

در باب نوعی سادیسم

زمان : یک ماه بعد از ازدواجم ، روز عاشورا

مکان : خونه مادرشوهر ، کنار دیگ نذری

- ایراندخت بیا این دیگ رو هم بزن . نذر کن که سال دیگه همین موقع خدا بهت  یه پسر کاکل به سر داده باشه !!!

+ حالا چرا پسر ؟

- پسر خوبه ! خدا خودش تو قرآن گفته !!!!

+ جان ؟ کجاش گفته ؟

- اااااا حالا ببین چه با من کل کل میکنه !!!

+ ببخشید ولی من دختر می خوام

- اصلا نمی خواد هم بزنی

***

دو سال بعد ، روز عاشورا ، کنار دیگ نذری ، بدون بچه 

- نمی خوای بیای دیگ رو هم بزنی ؟

+ نه !

- ثواب داره ! چرا نمی خوای ؟

+ چون پسر نمی خوام !

***

دوازده سال بعد ، روز عاشورا ، کنار دیگ نذری

- ایشالا سال دیگه همین موقع پسر به بغل بیای سر دیگ . ای خدا یه پسر به بچم بده که نسلشو ادامه بده !

( نیست حالا پسرش پیغمبر خداست ، باید حتما تخم و ترکش روی زمین باقی بمونه ! البته پیامبر خدا هم نسلش با دختر موند )

+ نمیخوام مامان  ! شما دعا کن همین یه دونه دختر که داره سالم و صالح باشه .

- باید ! یه پسر بیاری !!!!!!!!

- نوه عزیزم بیا این دیگ رو هم بزن نیت کن سال دیگه یه داداش کوچولو موچولو خوشکل مشکل داشته باشی !

***

سوزن گرامافون اینجوری که این گیر میده گیر نمی کنه ها !

***

بیست سال بعد ، روز عاشورا ، سر دیگ نذری

مادرشوهرم خطاب به دخترم :

- آخرش مامانت مرد و یه داداش برات دنیا نیاورد . بیا این دیگ رو هم بزن و نذر کن سال دیگه پسر به بغل سر دیگ باشی !!!

***

 و این قصه همچنان ادامه خواهد داشت تا یکی یه پسر بزاد خیالشو راحت کنه