فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

در وصف عشق


می دان که عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه گیاهی است که کس نبیند از کجا برآید و کی برآید . آن وقت ببیند که بر سر درخت رسیده باشد و درخت را به صفت خویش گردانیده هر چند کوشی تا از درخت آن را باز کنی و بسیار رنج برگیری و باز کردن نتوانی . اگر یک ذره از آن بر درخت بماند همه درخت را فرا گیرد . سرمای زمستان آن را خشک تواند کرد و بس اما چندان باشد که گرمای تابستان باز پیدا آید و با درخت از دو کار یکی بکند: یا درخت را خشک کند و از بین ببرد و یا داغ خویش بروی نهد که هرگز از داغ وی خالی نباشد . عشق را از این عشقه گرفته اند و عشقه این است که بر هر چه آویزد او را از صفت خویش بگرداند.


شیخ احمد جامی 


عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بن درخت . اول بیخ در زمین سخت کند، پس سر بر آرد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فراگیرد و چنانش در شکنجه کشد که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت می رسد، به تاراج می برد تا آن گاه که درخت خشک شود.

هم چنان در عالم انسانیت که خلاصه موجودات است، درختی است که آن به حَبَّه القلب پیوسته است و حبة القلب در زمین ملکوت روید. آن حبة القلب دانه ای است که باغبان ازل و ابد در باغ ملکوت نشانده است و به خودی خود آن را تربیت فرماید و صد هزار شاخ و بال روحانی از آن سر بر می زند... چون این شجره طیبه، بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد، عشق از گوشه ای سر بر آرد و خود را درو پیچد تا به جایی رسد که هیچ نم بشریت درو نگذرد . پس آن شجره شایسته آن گردد که در باغ الهی جای گیرد و چون این شایستگی از عشق خواهد یافتن ، عشق عمل صالح است که او را بدین مرتبت می رساند . پس اگر چه عشق جان را به عالم بقا می رساند، تن را به عالم فنا باز آرد ، زیرا که در این عالم هیچ چیز نیست که طاقت بار عشق تواند داشت .

شیخ اشراق