فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

لطفا دیگه برنگرد

میگه خیلی گشتم تا شمارتو پیدا کردم . میگه خیلی دلم برات تنگ شده بود . میگه از این به بعد همونی میشم که می خواستی . میگه بیا مثل قدیما بشیم .

فقط گوش میدم ، ساکتم . 

می پرسه نظرت چیه ؟

جواب میدم من دیگه اون من سابق نیستم ، دیگه چیزایی که قبلا می خواستم الان برام پشیزی ارزش نداره و بازم ساکت میشم .

میگه ، میگه ، میگه و من فقط سکوت

می پرسه باشه ؟ قبوله ؟

میگم نه . حوصلمو سر بردی . می خوام برم . کارای مهم و واجب دارم . وقت برای نشستن پای حرفات ندارم .

با یه خداحافظی سرد گوشیو قطع می کنم .

خیلی وقته که توی دلم یه چیز مثل چاله یا حفره ایجاد شده که با هیچی پر نمیشه حتی الان که میخواد برگرده ، با حضورش .

با چه زبونی بگم وقتی اونجوری رفتی علاوه بر مهرت ، یادت ، خاطراتت ، اعتمادم به آدما رو هم با خودت بردی . این حفره هرگز پر نمیشه .






نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.