فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

مژده ای دل که این فال تو نیکوست


روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست


می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست


نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت


وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست


چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد


این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست


باده نوشی که در او روی و ریایی نبود


بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست


ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق


آن که او عالم سر است بدین حال گواست


فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم


وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست


چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم


باده از خون رزان است نه از خون شماست


این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود


ور بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست



ان شاء الله که به یاری خدا همینطور باشه " آمین "



نظرات 1 + ارسال نظر
rava پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1395 ساعت 19:37

دنگ..،دنگ..

ساعت گیج زمان در شب عمرمی زند پی در پی زنگ.

زهر این فکر که این دم گذر استمی شود نقش به دیوار رگ هستی من...

لحظه ها می گذردآنچه بگذشت ،

نمی آید بازقصه ای هست که هرگز دیگرنتواند شد آغاز... 

سهراب

چقدر قشنگ : لحظه ها میگذرد آنچه بگذشت نمی آید باز
ممنون بابت شعرهایی که برام می نویسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.