فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

بهارم را خزان زد


هوای دلم پاییزیست و این هیچ ربطی به هوا و آسمان فصل و ماه ندارد .

بعد از هر پاییزی زمستانی از راه میرسد

سرد و بیروح ، فصل باور مرگ برگ ؛ فصل جمع آوری قوای طبیعت برای رویش بهاری .

اما پاییز دل من به زمستان که برسد همانجا یخ میزند تا ابدیت که هیچ توان رویشم نیست .

خاطره برگ ها در ذهن کوچه های خزان زده روحم رفته رفته خاک آلود و زنگار بسته میشود چنان که گویی قرن ها از آن گذشته باشد اما

اما به شرافت بر باد رفته ام قسم هر لحظه نمک بر زخم قلبم خواهم پاشید تا در آرامش زمستانش هرگز خواب بهاری دیگر نبیند که از رویش خسته ام




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.