فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

دوست


ناخوشم

بی حوصله و غمگین

زنگ میزنی خبر میدی که داری میای منو ببینی

...

دو فنجون چای و کمی گپ و گفت

...

رفتی

حالا من بار غمی روی سینم حس نمیکنم

اگه این اسمش جادو نیست پس چیه؟



افطاری و شام بازیافتی!

                   

میگن محدودیته که آدما رو خلاق میکنه و من به عینه دیدم و ایمان آوردم

از صبح میدونم یه خرید اساسی لازم داریم و خیلی هم با خودم کلنجار رفتم تا باگلوی خشک و دلی که قنج میره واسه یه فنجون چایی ، توی این هوای نه چندان گرم که منو کلافه از خیس عرق شدن میکنه ، برم بازار میوه و تره بار اما به یاد داغی ماشین پارک شده زیر آفتاب و مستور شده توی چادر برزنتیش با بوی گند پلاستیک آفتاب خورده که میفتم پیشاپیش حالت تهوع بهم دست میده و همچنان زیر باد مستقیم کولر ، پهن شده روی مبل ، کتاب جدیدمو می خونم و به ندای وجدانم که میگه به فکر همخونه ها باش که غروب با لب تشنه و تن خسته و شکم گشنه برمی گردن خونه ، بی اعتنایی میکنم . نهایت تلاش و تقلای جسمی من اینه که به گلا آب بدم ، یکی دوبار کولر رو خاموش روشن کنم ، روی مبل جابجا شم و کتاب ورق بزنم . ساعت که 7 میشه بالاخره وجدان پیروز میشه و میرم تو آشپزخونه . اشک شوق تو چشمام میشینه . 6 تکه فیله مرغ و کمی پنیر پیتزا و یکم بستنی وانیلی از توی فریزر پیدا میکنم و دو تا گوجه و هفت تا زردآلو که دلشون میخواد به حال خودشون ولشون کنم تا بمیرن ، بگندن ! یه پلاستیک کوچیک سبزی سوغاتی شمال و یک سیب زمینی بزرگ چروک کرمو و مقدار زیادی نون لواش خشک شده که گذاشتم توی کابینت و هرروزیک کمشوخرد میکنم واسه فاخته های خنگی که لبه پنجره 4 سانتی متری آشپزخونه سعی میکنن با سوزنیای کاج واسه خودشون لونه بسازن ! اوه چه سورپرایز بزرگی یه بسته بزرگ بیسکوییت مادر که مدتهاست توی کابینت از دید همه شکموها پنهان شده ! از همسایه یه تخم مرغ قرض می گیرم ( میگم قرض چون نهایتا تا آخر هفته آینده یهو می بینه تخم مرغاش تموم شده و اگه دو سه تا نخواد یکیشو حتما لازم داره و میاد می گیره )

ساعت هشت و نیم شبه که سفره افطار رو پهن میکنم با چایی تازه دم و پنیر و سبزی خوردن و کوکی های خوش عطر و تازه که از همون تخم مرغ و بیسکوییت مادر و وانیل و چیپس شکلات درست شدن

سینی رولت های من در آوردی که با نون لواش های بازیافتی ! و گوجه و سبزی و برنج و پنیر پیتزا و فیله مرغ و سیب زمینی و مقدار زیادی سس و ادویه درست کردم رو هم می گذارم توی فر

همخونه ها یکی یکی میرسن و چه خوب که با خودشون نون سنگک تازه میارن

ساعت دوازده شب که شکما از رولت من در آوردیم و بستنی زرد آلو ! سیر میشه در حین ثبت نبوغم توی دفترچه تراوشات آشپزیم با لبخند به خودم میگم یکبار  جستی ملخک اما فردا با زبونی چسبیده به حلقوم و حالت تهوع و کلافگی از تعریق و لیست بلندبالایی از مایحتاج توی جیبت حتما کف دستی ملخک



خواهان کسی باش که خواهان تو باشد


وقتی هیچکس تو را نمیخواند و نمیفهمد برای خودت یک فنجان چای بریز

برای خودت یک صندلی به تراس ببر

خودت را به مهمانی آفتاب و آسمان دعوت کن

لم بده ، کتاب بخوان و چای بنوش و لبخند بزن

چون خورشید تنها

چون آسمان تنها

خودت عاشق خودت شو

برای خودت گل بخر

شعر بخوان

هرچند غم انگیز اما

خودت برای خودت همه کس باش




چه الگویی شوم من ؟


+ مامان از کی چایی خور شدی ؟

- چطور مگه ؟

+ آخه من اصلا چایی دوست ندارم ! میخوام بدونم کی مثل تو میشم !!

- بهتر که دوست نداری اصلا چیز خوبی نیست .

+ پس تو چرا اینقدر میخوری ؟


و میمونم چی جواب بدم ؟ چطور بهش بگم که چی شد تا سر حد مرگ خودم رو به کافئین معتاد کردم ؟ 


و اینجاست که فشاری مضاعف به روح و روان خودت وارد میکنی تا الگوی خوبی باشی !




یک اعتراف وحشتناک

1 - به نظر شما آیا اینکه من از مصرف تمام کافئین دارها منع شدم دلیل کافی برای احساس بدبختی کردنم هست یا نه ؟


2 - معتادین از بند رسته ی گرامی به منم بگین واسه ترک کردن اعتیادتون چیکار کردین ؟


3 - به ضرب المثل مرگ یه بار شیونم یه بار چقدر معتقدین ؟ منکه همین الان بطور کاملا اتفاقی بهش ایمان آوردم !


4 - آیا اعتراف به اینکه من یه معتادم تاثیری روی بهبود حالم داره یا نه؟


5 - چکیده کلام اینه که من چایی میخوام :(




تفریحات ناسالم

بعد از چند ساعت متوالی کارخونه و شستن و رفتن خسته شدم ، یه چایی دارچین واسه خودم درست میکنم .


صبح کسل و بی انرژی از خواب پا میشم ، خودمو مهمون چایی زعفرون میکنم .


هوا سرده ، علاوه بر دست و پام صورتمم یخ بسته ، یه چایی هل دم می کنم .


هوا گرمه ، اینقدر که دارم هلاک میشم و از درون دارم می جوشم ، یه چایی آلبالو درست میکنم .


با همکارم رفتیم خرید ، تا در خونه منو می رسونه ، مهمونش می کنم به یه چایی نعنا .


با دوستم خلوت کردیم و گل می گیم گل می شنویم ، دوتا فنجون چایی می ریزم .


یعنی اگه چایی نبود منهدم میشدم .