فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

زنده باد آلزایمر !


خیلی وقتا باید پستی و بلندیای زندگی رو نادیده بگیری . باید خودتو بزنی به بیخیالی . باید صبح که از خواب پا میشی پیرهن قرمز بپوشی ، ناخن هاتو لاک بزنی ، واسه دل خودت آرایش کنی ، آهنگای شاد بی سروته بگذاری و باهاشون قر بدی ، پنجره ها رو باز کنی ، گلدونا رو آب بدی ، آشپزی کنی و ادای آدمای خیلی شاد و بیخیال رو در بیاری . باید وانمود کنی که غصه نداری ، هوا آلوده نیست ، برگای گلات زرد نشده ، عزیزانت مشکل ندارن ، غربت کشکه ، مریض نیستی و حالت خیلی هم خوبه . خلاصه این که برای ناملایمات زندگی شکلک در بیاری . 

فقط اگه این کارها رو کردی نباید از خواب آورها غفلت کنی چون از قدیم گفتن جواب های ، هوی هست .

شب که برسه و بیخواب شی ... دهنت صافه ...



پ.ن : خداجونم طلسم تنهایی من با دستای تو میشکنه ، تو که خودتو از کسی دریغ نمیکنی ؛ میکنی ؟


جنگ عروسی


یه عروسی رفتم که تکلیفشون با خودشون معلوم نبود !

تو مجلس مردونه مداح از 8 جا خودشوجرمی داد و مداحی می کرد تو مجلس زنونه می کوبیدن رو میز و دبه و سینی و سطل  و جیغ می کشیدن و می خوندن و می رقصیدن

تو سالن 30 نفر با چادر مشکی نشسته بودن

40 نفر چادر رنگی پوشیده بودن

25 نفر مانتو داشتن

50 نفرم با مایو وسط قر می دادن

15 نفرم گوشه سالن نماز می خوندن

5-6 نفرم پوشک بچه عوض می کردن

بعد عروس مسئول بود از داماد بچه هایی که عر می زدن و ماماناشونو می خواستن تحویل بگیره  وبرسونشون به دست مادرا

بعد تو این خر تو خری پیشخدمتا یهو مثل کوماندوها می ریختن تو سالن و به روش حمله گاز انبری از ملت مثلا پذیرایی می کردن و می رفتن

بعد یهو چراغارو خاموش کردن آخرشم نفهمیدیم فیوز پرید یا تو مردونه رسیده بودن به ذکر مصیبت یا چراغا رو خاموش کردن که هر کی میخواد در بره یا اصلا چی ؟

چراغا هم که روشن شد همون پیشخدمت باحالا به روش دست رشته شام رو پرت کردن رو میزا فکر کنم کلا اصاب مصابشون تعطیل بود

شام رو خورده نخورده فرار کردیم ترسیدیم یکم طول بکشه گاز اشک آور و نارنجک پرت کنن وسط که ملت متفرق شن


یعنی دست خانواده داماد درد نکنه با همچین جشن عروسی که واسه عروسشون گرفتن

عروسم مبارکش باشه همچین جشنی


خوشحالم که به سلامت از جنگ عروسی اومدیم بیرون



جوک زندگی من


درست زندگی کردن رو یادم نگرفتم ، بلد نیستم !!!

نمیدونم از روزایی که حالم خوبه چطور باید استفاده کرد؟

نمیدونم روزایی که حالم بده چطور باید سر خودمو گرم کنم ؟

 یاد جوکی افتادم که خیلی وقت پیش توی تلگرام برام فرستادن . حکایت منم حکایت همون دختر دهاتی شده که اکس زد ، چون رقصیدن بلد نبود تا خود صبح نون پخت ! 

منم روزایی که حالم خوبه بلد نیستم چیکار کنم که از زندگیم لذت ببرم مثل امروز که تمامش به شستن و سابیدن خونه گذشت !

:(