اگه هنوز نتونستی بخاطر رفتار و کردار بد ، انسانی رو ببخشی ، اگه هنوز نفرت و کینه تو دلت داری ، یا از دردسر و غصه کسی شاد میشی برای اینه که هنوز به کمال نرسیدی ، درمانگر نشدی
برای یک درمانگر خوب شدن لازمه که درون رو پالایش کرد ، اونقدر که پاک از هر گونه آلودگی بشه
شاید کمال انسان همین باشه
سه ماهه که سردردای خفیف و شدیدِ درهمی دارم و تازه دیروز اجازه دادن پی گیر درمان شم . خیلی دلم میخواد غزل خداحافظی باشه . بعد از این همه سال زندگی ، حق به آرامش رسیدن دارم یا نه ؟
دوقدم مانده به درمانhttps://faslbefasl.blogsky.com/1394/08/12/post-94/دو-قدم-مانده-به-درمان-
هرگز قدیمی نمیشه !
رشد کردن درد داره
هر وقت از رفتاری ، حرفی ، اندیشه ای ، یافته ای ، اتفاقی تو زندگیت دردت گرفت بدون که داری رشد می کنی ، کامل تر از قبل میشی . تحمل کن و به نتیجه امیدوار باش . شاید روزی تمام این دردها پروانه ات کند ...
پ . ن : دلگرمی ، امید ، مثبت اندیشی . اینقدر تکرار کن تا تکه تکه شی ، ذره ذره شی ، شاید منیت که رفت و گَرد زمین شدی ... شاید لحظه نابودی ... شاید یه وقتی ، یه روزی ، یه جایی به آرامشی برسی که میخوای . شاید ...
زمان : نذری پزون محرم ۱۴۴۰
مکان : خانه مادرشوهر
یه درد تو روحمه !
یه چیزی شبیه بیرون اومدن از یه کمای طولانی .
یه درد عمیق شبیه تحمیل شدن دوباره زندگی ای که یه بار ترکش کردی و به تموم شدنش دل خوش کردی اما ادامشو به زور بهت تحمیل می کنن ؛ تو دیگه اونو نمیخوای ، اما چاره ای هم جز ادامه دادن نداری .
یه دفعه از اون خلسه شیرین و آرامش بخش می کشنت بیرون و می بینی علاوه بر تحمل درد دوباره بودن و ادامه دادن باید درد غریبه بودن توی دنیای خودت رو هم تحمل کنی !
کسایی که میشناختی دیگه اونی نیستن که بودن !
چیزایی که میشناختی دیگه اونجور نیستن که بودن !
دنیا عوض شده و تو با این کمای چندساله و شیرین از همه چیز عقب افتادی . حالا یا باید تلاش کنی و خودتو به بقیه برسونی یا تو غار تنهایی خودت گذران عمر کنی .
کاش میشد مثل اصحاب کهف انتخابی دیگه داشت !!!
در حالیکه از دردی آشنا و موذی توی خودم می پیچم گوشیمو چک می کنم ، بازم هیچ خبری ازش نیست ، هیچ کجا .
باشه
چه فرقی داره که باشی یا نباشی؟
در هر دو حالت درد رو تنهایی تحمل می کنم ، تنهایی گریه می کنم ، تنهایی بار سنگین وجدان رو به دوش می کشم ، تنهایی عاشق می مونم ، تنهایی انتظار می کشم و تنهایی روزامو شب می کنمو شبامو روز !
وقتی که امید و آرزوت یه حباب بود که ترکیده دیگه چه فرقی می کنه کجای سال و ماه ایستاده باشی ؟
وقتی قلبت زیر بار محبت عاشق شد و بلافاصله بدست یار شکست دیگه چه فرقی می کنه منظم بزنه یا نامنظم ؟
وقتی تنها و منتظر ولت می کنه و میره دنبال آدمای شماره یک و دو و سه و چهار زندگیش دیگه چه فرقی می کنه تو لیستش شماره ده باشی یا شماره هزاروپونصد ؟
وقتی روح و وجدانت درد بگیره چه فرقی می کنه دست و پا و کمر و کلیه و سر و معدت هم درد بگیره یا نه ؟
توی این هوای گرم لرز می کنم !
سرمای این جدایی به استخونام رسیده بی حال یه فنجون آب جوش سر می کشم و به همخونه ها فکر می کنم .
آدمایی رنگی با دنیایی پر زرق و برق و زیبا
به آینه نگاه می کنم
یه عدد دو رقمی خاکستری تیره می بینم که غم تو چشماش موج میزنه و لباش با نخ حرفای نگفتنی دوخته شده .
درد شدیدتر میشه عدد خاکستری رو توی آینه همونطور سرگردون رها می کنم . پتوی رنگی و گرمم رو دورم می پیچم و با دردم خلوت می کنم و به این فکر می کنم اون وقتی که کامواهای خوش رنگ رو با ذوق و شوق انتخاب کردم یا حتی توی تمام روزایی که با لبخند بافتمشون آیا فکر می کردم مونس دست سرد و تن تنهام بشن ؟
به من میگی تو خیلی خاصی
خندم می گیره و تو دلم میگم اگه خاص نبودم که الان کنار تو نبودم !
دستمو توی دستات می گیری درد شدید و عجیبی از جایی حوالی وسط مغزم تا پشت چشم راستم صاعقه وار میاد و میره . از درد چشامو می بندم ولی لبخندمو همچنان حفظ می کنم و تو فکر می کنی شکلک در میارم بخاطر دستی که توی دستای بزرگ و پهنت گم شد . دستمو محکم تر می گیری و منو دنبال خودت تو کوچه پس کوچه های لذت می کشونی .
یک صاعقه مغزی دیگه و پشت بندش یکی دیگه . خودداریمو از دست میدم و چهره در هم می کشم بازم فکر میکنی شکلکه و یه دیوونه زیر لبی مهمونم میکنی . لبخند میزنم و تو دلم میگم آره دیوونم که با تو سر می کنم . تو بازم مثل همیشه نمیدونی پشت لبخندای سکوتم چی می گذره . برای فرار از موقعیتم ، برای پنهون کردن دردم ، برای فرار از اصرارت واسه دکتر رفتن ، برای پناه بردن به آرامش مسکن ها و برای تموم شدن این صاعقه ها نگاهی به ساعتم میندازم و میگی دیرت شده ؟ بازم با لبخند نگاهت میکنم . از پی تحمل دوتا صاعقه دیگه می رسیم جلوی در خونه . می پرسم میای تو ؟ جوابت خوشحالم می کنه . بوسه ای توی هوا برام می فرستی و من پیاده میشم . عرض خیابون رو بدون ذره ای تعادل و تلو تلو خوران طی میکنم کلید میندازم توی در برمی گردم و نگاهت می کنم یه لبخند و یه دست تکون دادن و پایان نمایش .
تو رفتی و من موندم و صاعقه های پی در پی و اشکی که بی اختیار از چشمام سرازیره .
خونه رو تاریک می کنم دوتا مسکن با کمی آب که روونه معده خالیم کردم همونطور با مانتو می خزم زیر پتو وپیچ و تاب خوران منتظر آفتابی شدن هوای مغزم می مونم .
پ.ن : نازنین به من خرده مگیر اگر اعتراف میکنم که خاصم ، دیوانه ها هم خاصند. که اگر این همه خاص دیوانه نبودم در برابر این همه آزارهای جسمی و روحی که هر لحظه از زندگی به من هدیه میکنی اینقدر شکیبا نبودم که گاهی خودم از خودم تعجب کنم . خاصم که کمر همت بستم به نابودی خودم !
خورشید رو باید از روی خاک دوست داشت
از کف زمین
به خورشید که بخوای نزدیک بشی ، بدون اینکه بخواد می سوزوندت ، براش فرقی نداره که واسه چی بهش نزدیک شده باشی
بیخود واسه رسیدن به خورشیدم صندلای پاشنه بلند خریدم
حالا هر روز موقع طلوعش بجای پوشیدن صندلام و بغل کردنش باید بشینم روی دل سوخته دردناکم مرهم بذارم
بالاخره یه روز جای زخمایی که بهم زدی خوب میشه و از تمام درد و رنجم یه خاطره کبود باقی میمونه برام .
دگر دیسی رخ داد
از پیله ات آزاد شدم
کرم کوچکی که رنج و درد عشقت را از سر گذراند ، پروانه شد...