فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

یک تجربه


هرکسی بهت گفت دوستت دارم ، عاشقتم ، تو خاصی ؛ دلتو بردار و فرار کن . هزار سال نوری ازش فاصله بگیر . این آدم همونیه که اومده تا با خاک یکسانت کنه و بره !



پ . ن : نمیدونم این متن یا شعر از کیه ؟ حال سرچ کردن هم نداشتم تا از هویت صاحبش مطلع شم . هر کسی گفته دستش درد نکنه :


‌شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ

من درونِ قفسِ سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای، باران

باران…

پر مرغان نگاهم را شست

خواب رؤیای فراموشی هاست

خواب را دریابم

که در آن دولت خاموشیهاست

من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم

و ندایی که به من می گوید: گر چه شب تاریک است

دل قوی دار، سحر نزدیک است…



مغز طوفانی من


به من میگی تو خیلی خاصی

خندم می گیره و تو دلم میگم اگه خاص نبودم که الان کنار تو نبودم !

دستمو توی دستات می گیری درد شدید و عجیبی از جایی حوالی وسط مغزم تا پشت چشم راستم صاعقه وار میاد و میره . از درد چشامو می بندم ولی لبخندمو همچنان حفظ می کنم و تو فکر می کنی شکلک در میارم بخاطر دستی که توی دستای بزرگ و پهنت گم شد . دستمو محکم تر می گیری و منو دنبال خودت تو کوچه پس کوچه های لذت می کشونی .

یک صاعقه مغزی دیگه و پشت بندش یکی دیگه . خودداریمو از دست میدم و چهره در هم می کشم بازم فکر میکنی شکلکه و یه دیوونه زیر لبی مهمونم میکنی . لبخند میزنم  و تو دلم میگم آره دیوونم که با تو سر می کنم . تو بازم مثل همیشه نمیدونی پشت لبخندای سکوتم چی می گذره . برای فرار از موقعیتم ، برای پنهون کردن دردم ، برای فرار از اصرارت واسه دکتر رفتن ، برای پناه بردن به آرامش مسکن ها و برای تموم شدن این صاعقه ها نگاهی به ساعتم میندازم و میگی دیرت شده ؟ بازم با لبخند نگاهت میکنم . از پی تحمل دوتا صاعقه دیگه می رسیم جلوی در خونه . می پرسم میای تو ؟ جوابت خوشحالم می کنه . بوسه ای توی هوا برام می فرستی و من پیاده میشم . عرض خیابون رو بدون ذره ای تعادل و تلو تلو خوران طی میکنم کلید میندازم توی در برمی گردم و نگاهت می کنم یه لبخند و یه دست تکون دادن و پایان نمایش .


تو رفتی و من موندم و صاعقه های پی در پی و اشکی که بی اختیار از چشمام سرازیره .

خونه رو تاریک می کنم دوتا مسکن با کمی آب که روونه معده خالیم کردم همونطور با مانتو می خزم زیر پتو وپیچ و تاب خوران منتظر آفتابی شدن هوای مغزم می مونم .




پ.ن : نازنین به من خرده مگیر اگر اعتراف میکنم که خاصم ، دیوانه ها هم خاصند. که اگر این همه خاص دیوانه نبودم در برابر این همه آزارهای جسمی و روحی که هر لحظه از زندگی به من هدیه میکنی اینقدر شکیبا نبودم که گاهی خودم از خودم تعجب کنم . خاصم که کمر همت بستم به نابودی خودم !