ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بمیرم واسه خودم
حتی توی خوابم هم که هرکسی یه یار و یاور و عشقی داشت ، من تنها بودم و بغض کرده و سرگردون
چون پرستویی که در پرواز نیست
بالِ احساسِ من امشب باز نیست
پر شده از بغض تنهایـی دلم
شور و شـوق و خنـده و آواز نیست
رنگ هست اما مرا همرنگ نیست
راز هست اما مرا همراز نیست
غـیـر از آن نـا آشـنـای آشـنـا
هیچ کس با ساز من دمساز نیست
بـی بـهـار او ، پـرسـتـوی دلـم
هیچ وقـت آمـاده ی پـرواز نیست
دل بـه پـایـانِ تمـاشـا بستـه ام
گر چه پایان بـهتـر از آغـاز نیست..
شاعر : گمنام
بازم یه بغض بی صاحب نشست کنج گلوم
بخاطر نبودن و نموندن کسی که باید کنارم می بود و می موند
درد بی درمون که میگن همینه
نه راه پس داری نه راه پیش و تنها چاره ای که برات می مونه سوختن و خاکستر شدنه و گاهی اینجا و اونجا بصورت ناشناس نالیدن
پلکامو هم نمیزنم چون اگه پلک بزنم اشکام جاری میشه
مثل منگا خیره و آدم آهنی وار میرم توی آشپزخونه و یه فنجون برمیدارم از همونا که یه زمانی با عشق براش توش چایی میریختم
فنجون بدست و همونطور بغص دار و آماده بارش برمیگردم توی پذیرایی و میشینم روی مبل
قلپ اول چایی رو بی هوا سرمیکشم
دهنم میسوزه
چه بهونه خوبی!
باصدای بلند میگم : وای چقدر داغ بود و چند قطره از اشکم جاری میشه
بغضم رو به زور چای داغ میخوام فرو بخورم اما نمیشه
سمج تر از این حرفاست !
آخرین شگرد رو باید پیاده کنم .
میبینی ؟
به یمن نبودنت آدم خیلی تمیزی شدم مرتب حموم میرم و دوش میگیرم
لعنت به این بغض های گاه و بیگاه
لعنت به این روزهای لعنتی