ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زمان باید که پرواز کند چون عقابی شتابان و تیزبال نه بدینسان قطره وار و کندپای و ملال آور
زندانم را تنگ تر کردم . با کنار گذاشتن کاری که اندک دلخوشی های زندگی را به من نشان میداد و لذت های ناچیز زودگذرش ، بزرگترین اتفاقات زندگی ساکنم را رقم میزد . زندانم تنگ شد به اندازه چهار دیواری تاریکی به نام خانه . در حضور زندان بان و شکنجه گر ؛ که یکی روحم را می نوشد و دیگری جسمم را می فرساید . سالهاست که به انتهای خویش رسیده ام . اما شگفتا که آنچه زندگی اش می نامند هنوز جاریست . انتها را با تمام غربتش دوست دارم و زندگی را با جریان پرشتابش درک نمی کنم . باید به باد بسپارم ته مانده های بودنم را که هنوز به پرواز امیدوارم .
چون پرستویی که در پرواز نیست
بالِ احساسِ من امشب باز نیست
پر شده از بغض تنهایـی دلم
شور و شـوق و خنـده و آواز نیست
رنگ هست اما مرا همرنگ نیست
راز هست اما مرا همراز نیست
غـیـر از آن نـا آشـنـای آشـنـا
هیچ کس با ساز من دمساز نیست
بـی بـهـار او ، پـرسـتـوی دلـم
هیچ وقـت آمـاده ی پـرواز نیست
دل بـه پـایـانِ تمـاشـا بستـه ام
گر چه پایان بـهتـر از آغـاز نیست..
شاعر : گمنام