فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

پرمغز


جایی اینو خوندم ولی یادم نیست کجا ، توی دفترم یادداشت کردم بدون ذکر منبع متاسفانه

ولی بسیار زیبا و پرمغز هست :

من روز تازه ای هستم و برضد تو شهادت می دهم پس در من سخن نیکو بگو و عمل خیر انجام بده که دیگر مرا نخواهی دید




تکه کتاب ۶

ای مرگ !
...

تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه ی خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده ، نوازش کرده ، می خواباند
...



مرگ از صادق هدایت

سوال

نگاهی به میله های توی دستم انداخت و پرسید : چی می بافی ؟
گفتم : حسرتهای روزم را به بغض های شبم می بافم تا کلاهی شود بر سر دل تنگم !




آخرین روز تابستونم

توی هوای نیمه گرم نیمه خنک یه گردش کوتاه و دلچسب حوالی میدون هفت تیر با دو تا از عزیزترینام ، دو ساعت گشت و گذار لابه لای کتابای فروشگاه نشر ثالث و خرید چند تا کتاب و سی دی واسه چهار تا از عزیزترینام ، یه فنجون بزرگ چایی دارچین دبش توی کافه به همراه یه موسیقی بی کلام عالی ، یه مترو سواری حال بهم زن و ناگزیر که ازش نگم بهتره ، یه وب گردی کوتاه ، یه خونه تکونی یک ساعته ی سرسری و در آخر یه خرید کوچولو روزمو ساخت .

حالم خوبه مثل حال خورشید پاییزی


پ.ن:هر از گاهی دادن هدیه های کوچیک به عزیزامون لذت خاصی به هر دو طرف میده و برای هر دو  دنیایی از حرف و حس به همراه داره !