فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

زادگاه


در میان غبار ، سوادی از شهر در دور دست پیداست . این خاک ، این غبار ، اجداد منند که در ریه هایم فرو میروند و رسوب میکنند . این شهر ، زادگاه داغ و تفدیده من است که از دور برایم آغوش گشوده به خوش آمدم . من این خاک را دوست میدارم .




مسافران


در این راه باور نمیکنم کسی ماندگار باشد

تو را به چشم کاروانسرایی می بینند برای دمی آسودن و آرمیدن

خوراندن کاهی و یونجه ای به خران احساس شان

و راهی شدن به سوی کاروانسرایی دیگر