زندگی امروز ما برای آیندگان جوک خواهد بود
در آینده خواهند گفت یه ایرانی بود .... و همه هرهر به حال مزخرف امروزمون میخندن .
اسما استاد تاریخه و کتاب تاریخی می نویسه اما رسما هر کتابش هم تاریخیه هم جغرافیایی هم ادبی هم واژه شناسی هم مردم شناسی هم بیوگرافی و ...
هر یک کتابی که ازش بخونید مثل اینه که همزمان ده تا کتاب خوندی و وای به حال وقتی که بخوای به منابع نوشته هاش رجوع کنی که عالمی دگر بباید ساخت وز نو آدمی !
منزجر کننده
تکان دهنده
وحشتناک
دلهره آور
تهوع برانگیز
و متاسفانه تا حدی ملموس
نهایت لطف من در حق این کتاب و ماجراش اینه که فکر کنم یه هشدار بوده
پانویس : واقعا چی میشه و چه اتفاقی میفته که یک نویسنده ، داستانی خیالی اما تا این حد سیاه و کثیف بنویسه ؟ آیا چنین چیزی از عهده ذهن یک انسان سالم برمیاد ؟
زندگینامه نویسنده
رضا یتیم
رضا پادورضا سردار سپه
رضا رئیس الوزرا
رضاخانمیجر ، باکسر ، کلوور ، بنجامین ، مالی ، موزز ، اسنوبال ، ناپلئون ، اسکوئیلر و ...
خیلی آشنا
خیلی ملموس
خیلی واضح
سال ۱۹۴۴ نوشته شده ولی انگار پیش بینی زندگی امروز ما بود . همه ی حیوانات باهم برابرند ولی بعضی حیوانات از بقیه برابرترند !
چه غمگین و چه دردناک و تاسف آور!!
گذشتگان ما سواد نداشتن ؟ کتاب نمی خوندن ؟؟ یا بیشتر از حرف " D " تو خاطرشون نمی موند ؟؟؟
بدتر از گذشتگان ، نسل جدیدی که تا حرف " B " براشون کافیه ، نه گذشته رو دیدن و نه آینده ای برای خودشون متصورن و نه اشتیاقی برای ساختن حال دارن !
چه بارونی می بارید . هر قطرش صدام میزد.هر قطرش میگفت بیا تا پاکت کنم . بیا تا بشورمت.بیا سبز بشی.بیا . رفتم ریز رگبارش.خندیدم ، خیس شدم. گریه کردم ، خیس شدم ؛ اما پاک نه .
سرما خوردم اما پاک نه.
باز بارون میباره
باز صدام میزنه
....
زنگ میزنه . به خیال خودش خبر خوش میده که ماه آینده داره میاد ! عکس العملم واقعا شگفت زدم کرد ! کاملا بیخیال . انگار که همسایه با آب و تاب تعریف کنه که دوست خواهر شوهرش داره میاد ، دقیقا همینقدر هیجان !!! حتی نمی تونم ادای خوشحالی رو در بیارم ! با یه چشم روشنی گفتن بی روح سر و ته قضیه رو هم میارم . توی فکر فرو میرم و اصلا خودمو مقصر نمی بینم . خودش باعث شد این همه بی توجه شم ، بی خیال شم . اون همه پرده پوشی و پنهان کردن حقیقت و جلوه دادن برعکس اوضاع باعث شد از چشمم که هیچ ، از دلم هم بیفته . کاش سراغم نیاد . تنها وجه مشترکمون با هم فقط بچگی هامونه که الان به حقیقی بودن احساسات اون زمان هم شک کردم . تو چه کردی با من و اعتمادم ؟؟؟؟؟
باور نمیشه که امسال بیست و پنج شهریور رو فراموش کرده باشم !!!!!!!!
باورم نمیشه ۲۹ شهریور ، اون هم بصورت کاملا اتفاقی یادم بیفته که " عه کی بیست و پنجم تموم شد " !
نه دلتنگی ، نه گریه ای ، نه حتی یادی و آهی !!
کی میدونه شاید چند سال دیگه کلا به یاد نیارم که توی شهریور ماه چه اتفاقی برام افتاده
زمان باید که پرواز کند چون عقابی شتابان و تیزبال نه بدینسان قطره وار و کندپای و ملال آور