یه حسی بهم میگه آمارای اینجا خالی بندیه ! آخه الان کل دربدرای وبلاگا ۱۱۱ نفر نمیشن که من اینقدر بازدید کننده داشته باشم ! بعدم این تعداد آدم دنبال چی بودن که رسیدن به وبلاگ داغون من ؟
به هر حال از حضورشون عذرخواهی میکنم بابت اینکه دست خالی برمی گردن . اینجا فقط به درد خودم میخوره که مروری باشه به حس و حال روزام .
با مهناز دربنده ، با فریده شمال
با سپیده قلیون میزنه ، با سحر مشروب
با شهناز و فرانک استخر و ماساژ
با پریا و فاطی و سمیه و سهیلا کافه و سینما
با زهرا تولد و قر و رقص و پارتی
مریم و سارا و ناهید و روشنک واسه سفر خارجی
نوبت به من که میرسه میشه کوه درد !!!!! باید گوش باشم و سنگ صبور ؟
یا خودشو از خوشی میکشه یا منو با دستای خودش !
فرهنگ لغت بعضیا :
صبر کن ببینم چی میشه !
در واقع یعنی صبر کن تا بهانه ای واسه مخالفت پیدا کنم !
کاری به کارت ندارم !
یعنی الان یه دهنی ازت صاف کنم که یادت نره !
نیم ساعت بیشتر طول نمیکشه !
یعنی بشین تا زیر پات علف سبز شه !
:(
آدمی را جهت مقصودی آوردند ، تا خود را بداند که از کجاست و مرجع او کجاست . پاس باطن و ظاهر جهت آن داده اند که این ها عده ی این طلب است و استعمال در چیزی دیگر می کند ؟ خویشتن را امنی حاصل نمی کند تا عیش او خرم گردد ! در اشتغال علوم که بهترین مشغولی های دنیاست روزگار می برد ؟ آن مقصود دور می شود !
هر کاغذی رو یکی دوسال نگه میدارم که نکنه یه وقت بخوامش ، اون وقت کارنامه بچمو دو روز نتونستم نگه دارم :(
گمش کردم :(
اونم تو این وضعیت مضحک که هم مسافرم ، هم ... هعی :(
میگن نیستی ، وجود نداری !
زندانم را تنگ تر کردم . با کنار گذاشتن کاری که اندک دلخوشی های زندگی را به من نشان میداد و لذت های ناچیز زودگذرش ، بزرگترین اتفاقات زندگی ساکنم را رقم میزد . زندانم تنگ شد به اندازه چهار دیواری تاریکی به نام خانه . در حضور زندان بان و شکنجه گر ؛ که یکی روحم را می نوشد و دیگری جسمم را می فرساید . سالهاست که به انتهای خویش رسیده ام . اما شگفتا که آنچه زندگی اش می نامند هنوز جاریست . انتها را با تمام غربتش دوست دارم و زندگی را با جریان پرشتابش درک نمی کنم . باید به باد بسپارم ته مانده های بودنم را که هنوز به پرواز امیدوارم .
امروز تکرار دوباره دیروز و دیروز تکرار دقیقی از دیروزها
بین این همه روزمرگی های کسالت بار تکراری ، چون مرداب در حال گندیدنم . اولین قربانی این مرداب کیست ؟
رشد کردن درد داره
هر وقت از رفتاری ، حرفی ، اندیشه ای ، یافته ای ، اتفاقی تو زندگیت دردت گرفت بدون که داری رشد می کنی ، کامل تر از قبل میشی . تحمل کن و به نتیجه امیدوار باش . شاید روزی تمام این دردها پروانه ات کند ...
پ . ن : دلگرمی ، امید ، مثبت اندیشی . اینقدر تکرار کن تا تکه تکه شی ، ذره ذره شی ، شاید منیت که رفت و گَرد زمین شدی ... شاید لحظه نابودی ... شاید یه وقتی ، یه روزی ، یه جایی به آرامشی برسی که میخوای . شاید ...
بارون بود . شلوغی خیابون بود و ترافیک ! تو نبودی اما من بودم . گرچه تنها و بی همراه !!
به یاد اون روزای با تو ، پیاده زدم به دل بارون و شلوغی و شب
بی ترس و واهمه مرور کردم هر چی خاطره که از بارون داشتیم . دلم تنگ شد ، تنگ گذشته های دورمون که الان شبیه خیال شده . دلتنگ شدم ، خیلی زیاد اما اینبار گریه نکردم . به جاش عکسای پروفایلت رو نگاه کردم . کنار بچه هات ، کنار همسرت ، شاد و سرزنده با لبخندی به لب و برقی توی چشمات .
هنوز هم از پس این همه سال بی تو بودن و بی تو موندن ، دوستت دارم . همونقدر بچگانه که کلاس سوم دبستان ، پشت نیمکتای چوبی و کهنه دبستان .
دلم مرور عکس هامونو میخواد ...
نمیدونم کی می خوام حقیقت رو قبول کنم و باهاش کنار بیام ؟
چرا هیچکس نمیاد بگه تو همینی هستی که هستی و اصلا قرار نیست شرایطت عوض شه ، عادت کن . به همه چی عادت کن . به دلتنگیات ، تنهاییات ، غصه هات ، غربتت ، خستگیات ...
هیچ دستی برای یاری رسوندن به تو آفریده نشده
عادت کن