فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

بلاگ اسکای خالی بند !


یه حسی بهم میگه آمارای اینجا خالی بندیه ! آخه الان کل دربدرای وبلاگا ۱۱۱ نفر نمیشن که من اینقدر بازدید کننده داشته باشم ! بعدم این تعداد آدم دنبال چی بودن که رسیدن به وبلاگ داغون من ؟

به هر حال از حضورشون عذرخواهی میکنم بابت اینکه دست خالی برمی گردن . اینجا فقط به درد خودم میخوره که مروری باشه به حس و حال روزام .



کوه درد و صنگ سبور !


با مهناز دربنده ، ‌با فریده شمال

با سپیده قلیون میزنه ، با سحر مشروب 

با شهناز و فرانک استخر و ماساژ

با پریا و فاطی و سمیه و سهیلا کافه و سینما

با زهرا تولد و قر و رقص و پارتی

مریم و سارا و ناهید و روشنک واسه سفر خارجی

نوبت به من که میرسه میشه کوه درد !!!!! باید گوش باشم و سنگ صبور ؟

یا خودشو از خوشی میکشه یا منو با دستای خودش !



وطنم


وطنم

تو را آباد و آب بادت می خواهم



غلط نامه


فرهنگ لغت بعضیا :


صبر کن ببینم چی میشه !

در واقع یعنی صبر کن تا بهانه ای واسه مخالفت پیدا کنم !


کاری به کارت ندارم !

یعنی الان یه دهنی ازت صاف کنم که یادت نره !


نیم ساعت بیشتر طول نمیکشه !

یعنی بشین تا زیر پات علف سبز شه !


:(



مقصود آدمی


آدمی را جهت مقصودی آوردند ، تا خود را بداند که از کجاست و مرجع او کجاست . پاس باطن و ظاهر جهت آن داده اند که این ها عده ی این طلب است و استعمال در چیزی دیگر می کند ؟ خویشتن را امنی حاصل نمی کند تا عیش او خرم گردد ! در اشتغال علوم که بهترین مشغولی های دنیاست روزگار      می برد ؟ آن مقصود دور می شود !



مامان نمونه


هر کاغذی رو یکی دوسال نگه میدارم که نکنه یه وقت بخوامش ، اون وقت کارنامه بچمو دو روز نتونستم نگه دارم :(

گمش کردم :(

اونم تو این وضعیت مضحک که هم مسافرم ، هم ... هعی :(



در بن چاه


بر تخت جم ، پدید نیاید ، شب دراز

می دانم این حدیث که در چاه بیژنم



تئیست ، آتئیست


میگن نیستی ، وجود نداری !

اما من میدونم هستی ، همینجا ؛ لابلای نفس کشیدن هام ، زیر بالش نرم عاداتم ، توی درز ظریف خوشبختی های کوچکم ، کنار هر لقمه که میخورم و هر قطره که می نوشم . چه فرقی داره که اسمت چی باشه یا چی صدات کنن ؟
مهم اینه که تو هستی و من چه بخوام و چه نخوام ، دارمت . نمی دونم دقیقا از کی و تا کی ؟
اما جاری ترینی توی لحظه هام و حاضر ترینی در بودنم .


پرواز


زندانم را تنگ تر کردم . با کنار گذاشتن کاری که اندک دلخوشی های زندگی را به من نشان میداد و لذت های ناچیز زودگذرش ، بزرگترین اتفاقات زندگی ساکنم را رقم میزد . زندانم تنگ شد به اندازه چهار دیواری تاریکی به نام خانه . در حضور زندان بان و شکنجه گر ؛ که یکی روحم را می نوشد و دیگری جسمم را می فرساید . سالهاست که به انتهای خویش رسیده ام . اما شگفتا که آنچه زندگی اش می نامند هنوز جاریست . انتها را با تمام غربتش دوست دارم و زندگی را با جریان پرشتابش درک نمی کنم . باید به باد بسپارم ته مانده های بودنم را که هنوز به پرواز امیدوارم .



قافله عمر


این قافله ی عمر عجب می گذرد !!!


بهتر

زودتر



مردابی


امروز تکرار دوباره دیروز و دیروز تکرار دقیقی از دیروزها

بین این همه روزمرگی های کسالت بار تکراری ، چون مرداب در حال گندیدنم . اولین قربانی این مرداب کیست ؟



درد تکامل


رشد کردن درد داره

هر وقت از رفتاری ، حرفی ، اندیشه ای ، یافته ای ، اتفاقی تو زندگیت دردت گرفت بدون که داری رشد می کنی ، کامل تر از قبل میشی . تحمل کن و به نتیجه امیدوار باش . شاید روزی تمام این دردها پروانه ات کند ...


پ . ن : دلگرمی ، امید ، مثبت اندیشی . اینقدر تکرار کن تا تکه تکه شی ، ذره ذره شی ، شاید منیت که رفت و گَرد زمین شدی ... شاید لحظه نابودی ... شاید یه وقتی ، یه روزی ، یه جایی به آرامشی برسی که میخوای . شاید ...




دلتنگتم رفیق


بارون بود . شلوغی خیابون بود و ترافیک ! تو نبودی اما من بودم . گرچه  تنها و بی همراه !!

به یاد اون روزای با تو ، پیاده زدم به دل بارون و شلوغی و شب

بی ترس و واهمه مرور کردم هر چی خاطره که از بارون داشتیم . دلم تنگ شد ، تنگ گذشته های دورمون که الان شبیه خیال شده . دلتنگ شدم ، خیلی زیاد اما اینبار گریه نکردم . به جاش عکسای پروفایلت رو نگاه کردم . کنار بچه هات ، کنار همسرت ، شاد و سرزنده با لبخندی به لب و برقی توی چشمات . 

هنوز هم از پس این همه سال بی تو بودن و بی تو موندن ، دوستت دارم . همونقدر بچگانه که کلاس سوم دبستان ، پشت نیمکتای چوبی و کهنه دبستان .

دلم مرور عکس هامونو میخواد ...



حقیقت


نمیدونم کی می خوام حقیقت رو قبول کنم و باهاش کنار بیام ؟

چرا هیچکس نمیاد بگه تو همینی هستی که هستی و اصلا قرار نیست شرایطت عوض شه ، عادت کن . به همه چی عادت کن . به دلتنگیات ، تنهاییات ، غصه هات ، غربتت ، خستگیات ...

هیچ دستی برای یاری رسوندن به تو آفریده نشده

عادت کن



دلشکسته


اینک اشک 

به وسعت دل شکسته