ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
زنگ میزنه . به خیال خودش خبر خوش میده که ماه آینده داره میاد ! عکس العملم واقعا شگفت زدم کرد ! کاملا بیخیال . انگار که همسایه با آب و تاب تعریف کنه که دوست خواهر شوهرش داره میاد ، دقیقا همینقدر هیجان !!! حتی نمی تونم ادای خوشحالی رو در بیارم ! با یه چشم روشنی گفتن بی روح سر و ته قضیه رو هم میارم . توی فکر فرو میرم و اصلا خودمو مقصر نمی بینم . خودش باعث شد این همه بی توجه شم ، بی خیال شم . اون همه پرده پوشی و پنهان کردن حقیقت و جلوه دادن برعکس اوضاع باعث شد از چشمم که هیچ ، از دلم هم بیفته . کاش سراغم نیاد . تنها وجه مشترکمون با هم فقط بچگی هامونه که الان به حقیقی بودن احساسات اون زمان هم شک کردم . تو چه کردی با من و اعتمادم ؟؟؟؟؟