صدای اذان
یاد تو
بغض سمج
اشک حلقه زده توی چشایی که نمیخوان ببارن
و دلی بس تنگ
کجایی؟
چرا رفتی؟
چرا نپرسیدی و رفتی؟
الان خوبی؟
من خرابم
خراب
بعدازظهر ۲۵ اسفنده هوا آلوده و سرد و کسالت باره
چی به سر دل بدبختم اومده که یک ماه تمام از همه کس و همه چیز به دور بودم ولی دلم برای هیچکس و هیچ چیز تنگ نشد !!
نه خونه ، نه همخونه
نه کار ، نه همکار
نه دوست و نه همسایه
تو کاری با دلم کردی که فکرشم نمی کردم !
خدایا
خودت رو شاهد می گیرم به همه محبت هایی که کردم و جاش نارو خوردم
شاهد می گیرمت به همه دوستیایی که کردم و جاش دشمنی دیدم
خودت رو شاهد می گیرم به حال بد این روزام و دلتنگیام و بی قراریام
خودت درمانم باش که از آدمیزاد دل بریدم
کسی قرصی می شناسه که دلتنگی رو درمان کنه ؟
یا دارویی که دلتنگی آدما رو کمتر کنه ؟
یا دست کم عوارض دلتنگی رو کاهش بده ؟
همچین دارویی هست ؟
کسی سراغ داره ؟
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بدآهنگ است ...
پ.ن : در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
هیچ آغوشی مرا آرام نمی کند جز آغوش همیشه باز و همیشه گرم و همیشه عاشق تو . گیسوانم به جستجوی دستان همیشه نوازشگرت پریشان و بی قرار است ؛ چون دلم .
تو قطعه ای از بهشتی که خدا ، آنرا در دنیا برای آرامش از بهشت راندگان به ودیعه گذاشته .
آرامشم ، دلتنگ دستان چروکیده ات هستم !
دیریست که نگاه آیینه ها مبهم است
و من خزان زده ی مردد ،
در گذر ثانیه ها ،
در حسرت آینه ها تکرار می شوم .
***
آخر کدام بن بست باور تو را گم کردم ؟
و پیچیدم در گردباد حیرانی ، بی درنگ ؟
گرچه قبله ام را گم کردم اما
به طواف هزار باره تو دل بسته ام !
***
سطرهای پریشانی مرا ،
دردهای نهفته ام نوشت !
ار نه دست هایم در جستجوی نور بود !
***
از غربت زمین دلم گرفته و روح زندانیم بیمار شده
سبز بودن نور می خواهد
شب طولانی شده
از نور هم دریغ می ورزند در این اسارت !
راستی
تا رهایی چند شب دیگر باقیست ؟
***
دل که بگیرد ،
چشم ها هم بهانه گیر می شوند ،
بی دلیل می بارند !
***
همه سطرها را خواندم
هیچ سطری از جنس دل من حرف نزد
هیچ سطری بوی دلتنگی نمیداد
هیچ سطری نقشی از او نداشت
خسته ام از تکرار
تکرار این همه سطرهای خاکستری ، سطرهای سیاه
مداد رنگی های کودکی ام کو مادر ؟
***
کاش دریا شبی ناگاه در خواب
بشوید مرا به موج خویش
تا که جان تازه کنم ، بی خبر از دنیای خویش
کاش ...