فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

بازم خاطره ها

صدای اذان
یاد تو
بغض سمج
اشک حلقه زده توی چشایی که نمیخوان ببارن
و دلی بس تنگ
کجایی؟
چرا رفتی؟
چرا نپرسیدی و رفتی؟
الان خوبی؟
من خرابم
خراب

طاقچه ی ذهنم



مثل همیشه دستم مستقل از ذهنم مشغول کاره و ذهنم بدون مزاحم هزارجا در پروازه . حوله دستی آبی رو روی رخت پهن کن پهن می کنم ، اولین باری که یه طاقچه تو ذهنم درست کردم کی بود ؟ بهش گیره می زنم ، وقتی بود که آزاده نامزد کرد و رفتارش باهام عوض شد . حوله سر خشک کن سفید با گلای ریز سبز صورتی که عاشق ترکیب رنگشم رو با دست صاف می کنم که پهنش کنم ، اون موقع بود که برای اولین بار تصمیم گرفتم یه طاقچه درست کنم توی ذهنم واسه خاطرات آدمایی که توی گذشته هام هستن اما دیگه بهشون حسی ندارم . بهش گیره میزنم ، الان سالهاست که ازش خبر ندارم . روبالشی سفید رو پهن می کنم و گیره می زنم ، دومیش امینه بود که اعتبار منو با دروغاش پیش همکلاسیای دانشگاهم از بین برد . برمی گردم توی اتاق جلوی میز آرایش می شینم که موهای کوتاه نم دارمو سشوار بکشم ، ترتیب بعدیا یادم نیست . اما همه رو به خاطر دارم . برس پیچ می کشم به دسته های مشکی موهام ، یه پسرخاله ، یه دختر خاله ، رئیسم ، چهار نفر از همکارام ، دوتا از دوستای مثلا صمیمیم . به پوست سرم تونیک میزنم و آروم ماساژ میدم ، سه تا از دوستای دورم ، شوهر خواهرم ، شوهر هم خونه ایم . موهامو شونه میزنم و می بندم ، تنها دوست جنس مذکر عمرم ، زن برادرم ، اولین و آخرین عشقم و آخریش رویا . لوسیون میزنم ، چقدر خاطرات توی طاقچه ذهنم زیادن ؟! بعضیاشون چقدر خاک گرفتن ؟! می خوام کمی آرایش کنم ، نمیشه ، چشامم مستقل از ذهنم و بدون اطلاع قبلی صورتمو خیس کرده . بالاخره دست و ذهنم هماهنگ میشن همین جور که خاطرات توی ذهنم صف کشیده  ، دستم بی اختیار داره نگین شرف الشمس زرد رنگی رو لمس می کنه که بهم عیدی داده بود و من توی یه جعبه کوچیک نگهش داشتم . چشام روی گربه سنگی صورتی رنگ جاکلیدی خیره می مونه که بهم هدیه داده بود . آخ ! اولین و آخرین عشقم ! 

 زن خاکستری خاکسترنشین توی آینه خیره شده به تقلای قلبم برای یادآوری و ذهنم برای فراموشی . چه دردناکه ! 

یه اسم تکرار شونده توی تک تک سلولای تنم طنین انداخته . چنان محکم تکرار میشه که گویی قلبم با اونه که ضربان داره ، که میزنه . 

مگه قرار نبود بهش هیچ حسی نداشته باشم ؟ پس چرا نمیشه ؟ چرا هر روز با حجم جدیدی از دلتنگی میاد سراغم ؟ چرا هنوز قلبم طپش هاشو با ضرباهنگ اسمش تنظیم می کنه ؟

خب دوباره گند زدم به حال و هوای دل و چشام توی چند روز آینده

لعنت به هر چی دله 



یه راه حل خوب !


در پایان یک رابطه ، باید رابطه را تمام‌ تمام کنید انگار که مرده‌ای را خاک می‌کنید . عزاداری واقعی و جدی لازم است و تبدیل فرد به خاطره . هر چیزی که فرد را زنده نگه‌دارد ، به شما فرصت عزاداری واقعی و اتمام رابطه را نمی‌دهد .

عزاداری طبیعی ، شدید ولی کوتاه است مثل عزاداری مرگ یک عزیز . عزاداری مزمن و طولانی نشانه قبول نکردن پایان و زنده نگاه داشتن است.

همیشه یک مشاور خوب کمک بزرگی است اما قدم اول خواستِ شماست . گاهی ما انتخاب می‌کنیم که به‌جای عزاداری طبیعی ، پنج یا ده یا بیست سال عزادار باشیم و البته انتخاب‌مان همیشه محترم است !


  احسان ریاضی اصفهانی



تولد پروانه گونه


دل کندن همیشه از لحظه ای شروع میشه که یکی یکی بدیاش برات پررنگ میشه .

کم کم  به خودت میای و میگی چقدر خنگ بودم که نفهمیدم چطور داره ازم سوء استفاده میکنه !

حس میکنی بازیچه بودی !

بعد برای حفظ عزت نفس خودت یا بهتره بگم حفظ ته مونده عزت نفست ، فاصله تو باهاش زیاد کنی ، دلتنگش بشی ، گریه کنی ، خاطرات رو مرور کنی ، اما در کنار همه اینا بدیها و جفاهایی که در حقت کرده رو هم منظور کنی .

درست بعد از روزهایی که اوج خراب بودن حالت رو تجربه میکنی ، بعد از سنگینی بیش از اندازه سینت و فشرده شدن بیشتر از طاقت گلوت و باریدن وقت و بی وقت چشمات ، یه روز از خواب بیدار میشی و می بینی آسمون هنوز آبیه و خورشید هنوز میتابه و پرنده ها هنوز آواز میخونن ، هنوز گشنت میشه و تمایل داری که بخندی ؛ هر چند تلخ ؛ هرچند دردناک !

بعد با آرامش بیشتری خاطراتت رو مرور میکنی .

یک طرف خطاهای خودت رو میگذاری ، یه طرف خطاهای اونو . یک طرف گذشت های خودت رو میگذاری ، یه طرف گذشت های اونو .

زیاد فرقی نمیکنه که کدوم طرف ترازوی عدالتت سنگین تر باشه چون تصمیمت رو گرفتی و از پیله علاقت بیرون اومدی ، پروانه شدی .

فقط با کمی رنج و تحمل و تلاش بال هات صاف میشه و میتونی پرواز کنی !

هرچند که خاطرات دگردیسی و قبلش همچنان باهاته!

هرچند ممکنه زخم های کوچکی طی این فرآیند برداشته باشی !

ولی مهم اینه که یه روز میبینی هنوز هستی بدون اون و میتونی احساس شادی و خوشبختی کنی حتی بدون اون !!!




یه روز میاد که ...


بالاخره یه روز جای زخمایی که بهم زدی خوب میشه و از تمام درد و رنجم یه خاطره کبود باقی میمونه برام .




ما چون دو دریچه رو به روی هم

حالا دیگه دست کم شبها هوا خنکه و نمیشه مثل ارواح سرگردون نصفه شب کوچ کرد توی تراس . اما میشه رفت نشست روی کابینت آشپزخونه ، جلوی پنجره باز و بعد خیره شد به کوچه خلوت و همینطور که توی سکوت شب حل میشی تمام روز مزخرفت رو یکبار دیگه مرور کنی . از گرفتگی گردنت تا افتضاح صبحت جلوی فروشگاه تا غش و ضعفت کنار میز تا بیمارستان رفتنت . حتی اس ام اس بازیت با دلبر برای فراموش کردن . زانوهامو بغل میکنم و به پنجره های خاموش زل میزنم . یاد عهدی از زندگیم میفتم که کتاب پنجره فهیمه رحیمی رو خونده بودم . اون موقع بین دخترا اپیدمی شده بود و تقریبا همگی توی خیالمون یه پنجره داشتیم رو به خونه همسایه . البته اون موقع اصولا کمتر کسی توی آپارتمان زندگی میکرد که بخواد پنجره اتاقش به جایی باز شه مثل خونه همسایه . بعد ذهنم رنجیر وار از خاطره ای به خاطره ای پرید و رسید به سالی که منتقل شدیم زاهدان . به اتاقی که اندازه یه قوطی کبریت پنجره داشت و به خونه همسایه باز میشد . خونه قدیمی بزرگی که چندتا خانواده بلوچ توش زندگی میکردن و پر بود از بچه های قد و نیم قد و رنگ و وارنگ که پای برهنه از صبح تا شب توی حیاط آتیش می سوزوندن . به سکوت سر ظهر و هیاهوی عصر و گرما روز و خیابونای شلوغ و مغازه های همه چی فروشش . از خاطرات گذشته با کشیدن یه نفس عمیق به زمان حال برگشتم . سایه مردی توی تراس رو به رویی پیدا بود که سیگار میکشید . بی حرکت موندم تا دیده نشم ، مرد سیگارشو کشید و برگشت تو و دوباره سکوت بود و سیاهی و البته یک آسمون نیمه ابری . ناگهان دلم هوس زنی رو کرد که با چشمای درشت میشی و موهای بلند مشکی پشت پنجره یکی از واحدای رو به رویی بشینه و زل بزنه به من ، منم نگاهم رو بدوزم به نگاهش و از فاصله ای نه چندان دور همدیگه رو بفهمیم و فقط ما باشیم که بدونیم چرا یک زن ، اون وقت شب ، پشت پنجره ، دل بده به دل سکون و سکوت یه زن دیگه . بی کلام . بی حرکت . بیصدا و فقط خیره بهم !

زن مو مشکی چشم میشی خیالم با صدای ممتد بوق ماشینی که از توی کوچه خلوت و بی عابرمون رد میشد ، محو شد . با رفتن اون لرزی به تنم میشینه که مجبورم میکنه از پشت پنجره بلند شم و بقیه خاطراتم رو کنار زن مو مشکی چشم میشی جا بگذارم . 

شاید شبی دیگه آره شاید تا شبی دیگه ...


شعر کامل از م.امید را از اینجا بخوانید .



قدر دانم و مدیون

داشتم کارامو انجام می دادم که بخودم اومدم و دیدم پیوسته دارم این بیت رو می خونم :

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

                                                   تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا

این بیت شعر منو برد به سالهای دور زندگیم .

به اون موقع که یازده یا دوازده سالم بود .

یادمه اول راهنمایی بودم که با حافظ و شعراش آشنا شدم . اون سال معلم ادبیاتمون 4 نمره از امتحان ثلث سوم رو اختصاص داده بود به حفظ یکی از غزلیات حافظ . اولین شعری که ازش حفظ کردم شعر بسیار معروف گفتم غم تو دارم ، بود . بخاطر تکرار افعال گفتم و گفتا خیلی برام محبوب بود . الان حتی یادم نیست فامیل معلممون چی بود ؛ به هر حال چه زنده و چه رفته خدا روحش رو قرین رحمت کنه که پای منو به گلستان اشعار شیرین فارسی باز کرد . از اون سال بود که شروع کردم غلط و غلوط به ضرب و زور شعراشو حفظ کردن . یک کتاب حافظ قدیمی داشتیم که بنده خدا ورق ورق شده بود از بس که زیر رو روش کرده بودم . داداشمم هر وقت نگاهش به کتابه میفتاد که چطور پرپر شده ، غر میزد که این کتاب قدیمیه ، حیفه ، جویدیش دیگه ، ولش کن . ولی گوش من بدهکار نبود . اون سالا یه چیزی توی عمق وجودم ناآرومی می کرد که حس می کردم با خوندن شعر ( هر چند که معنیشو اصلا درک نمی کردم ) آروم میشه . حس خوشایند آرامش روحی دستاورد اون اشعار بود .

خلاصه رسیدم سال اول دبیرستان که داداشم رفت سر کار و با اولین حقوقش برای همه افراد خانواده یه کادو خرید و نصیب من شد یه جلد دیوان حافظ جیبی . بگذریم که چقدر از کارش خوشم اومد و برام نمادی شد از عشق به خانواده ، در واقع دومین کسی بود که با هدیه ای که به من داد دری دیگه به دنیای شیرین و روحبخش عرفان و شعر برام باز کرد .

سالهاست که میگذره و خونه من پر شده از کتابای کوچیک و بزرگ غزلیات حافظ  که بهم هدیه دادن اما هنوز اون دیوان کوچیک رو که ورق ورق شده بیشتر از هر دیوان حافظی که داشتم و دارم ، دوست دارم . فقط خدا می دونه اون معلم باذوق و قریحه و داداشم چه دین بزرگی به گردنم دارن چون توی تمام لحظات تلاطم روحی سال های زندگیم ، این چراغی که بدستم دادن ، آرامش رو به جسم و جونم برگردوند . من این آرامش و هر چه رو که به دنبال اون بدست آوردم مدیونشونم .