-
پرواز
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1398 19:26
زندانم را تنگ تر کردم . با کنار گذاشتن کاری که اندک دلخوشی های زندگی را به من نشان میداد و لذت های ناچیز زودگذرش ، بزرگترین اتفاقات زندگی ساکنم را رقم میزد . زندانم تنگ شد به اندازه چهار دیواری تاریکی به نام خانه . در حضور زندان بان و شکنجه گر ؛ که یکی روحم را می نوشد و دیگری جسمم را می فرساید . سالهاست که به انتهای...
-
قافله عمر
دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 00:58
این قافله ی عمر عجب می گذرد !!! بهتر زودتر
-
مردابی
چهارشنبه 21 فروردین 1398 03:08
امروز تکرار دوباره دیروز و دیروز تکرار دقیقی از دیروزها بین این همه روزمرگی های کسالت بار تکراری ، چون مرداب در حال گندیدنم . اولین قربانی این مرداب کیست ؟
-
درد تکامل
چهارشنبه 3 بهمن 1397 11:53
رشد کردن درد داره هر وقت از رفتاری ، حرفی ، اندیشه ای ، یافته ای ، اتفاقی تو زندگیت دردت گرفت بدون که داری رشد می کنی ، کامل تر از قبل میشی . تحمل کن و به نتیجه امیدوار باش . شاید روزی تمام این دردها پروانه ات کند ... پ . ن : دلگرمی ، امید ، مثبت اندیشی . اینقدر تکرار کن تا تکه تکه شی ، ذره ذره شی ، شاید منیت که رفت و...
-
دلتنگتم رفیق
سهشنبه 25 دی 1397 00:13
بارون بود . شلوغی خیابون بود و ترافیک ! تو نبودی اما من بودم . گرچه تنها و بی همراه !! به یاد اون روزای با تو ، پیاده زدم به دل بارون و شلوغی و شب بی ترس و واهمه مرور کردم هر چی خاطره که از بارون داشتیم . دلم تنگ شد ، تنگ گذشته های دورمون که الان شبیه خیال شده . دلتنگ شدم ، خیلی زیاد اما اینبار گریه نکردم . به جاش...
-
حقیقت
سهشنبه 18 دی 1397 22:29
نمیدونم کی می خوام حقیقت رو قبول کنم و باهاش کنار بیام ؟ چرا هیچکس نمیاد بگه تو همینی هستی که هستی و اصلا قرار نیست شرایطت عوض شه ، عادت کن . به همه چی عادت کن . به دلتنگیات ، تنهاییات ، غصه هات ، غربتت ، خستگیات ... هیچ دستی برای یاری رسوندن به تو آفریده نشده عادت کن
-
دلشکسته
چهارشنبه 5 دی 1397 00:29
اینک اشک به وسعت دل شکسته
-
وقتی تو رو ندارم
سهشنبه 27 آذر 1397 23:00
کاش منم یک نفر تو زندگیم بود که وقتی غمگین بودم و بدحال می تونستم بهش پیام بدم یا زنگ بزنم و بگم حالم بده . ولی ندارم مگه قرار نیست جای تمام نداشته های بندگانت رو پر کنی ؟
-
حس خوب زندگی
جمعه 16 آذر 1397 23:15
امروز یک نفر برام پیام داد " ممنون که هستین " این یک جمله کوتاه و به ظاهر ساده یک دنیا حس خوب به من داد . حس اینکه کاری انجام دادم کاری که مفید بوده روزم بی معنی تموم نشده این کار دل کسی رو شاد کرده باری از رو دوش کسی برداشته و من ، خودم تنها ، انجام دهنده این کار بودم . این خوده خوده زندگیه زندگی یعنی کسی...
-
توکلت علی الله
جمعه 16 آذر 1397 08:33
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم از خدا یاری میخوام که کمکم کنه تا کار به خوبی و خوشی بدون اعصاب داغون کردن پیش بره . دوست دارم سال دیگه همین موقع وقتی اینجا رو میخونم شاد باشم که دست به چنین کار بزرگی زدم و خدا یاریم داد تا لبخند رو روی لب دست کم چند نفر بنشونم . الهی به امید تو نه به امید خلق و روزگار
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آذر 1397 23:59
غصه پشت غصه میرسونی که مبادا یه وقت نفس تازه کنم . دمت گرم
-
من
دوشنبه 5 آذر 1397 03:12
انگار اینو در وصف من گفتن : انفرادی شده سلول به سلول تنم
-
دوست
یکشنبه 27 آبان 1397 18:30
ناخوشم بی حوصله و غمگین زنگ میزنی خبر میدی که داری میای منو ببینی ... دو فنجون چای و کمی گپ و گفت ... رفتی حالا من بار غمی روی سینم حس نمیکنم اگه این اسمش جادو نیست پس چیه؟
-
آبان ۹۷
سهشنبه 22 آبان 1397 18:41
من آن موج اشکم که بی اختیارم
-
گلایه
چهارشنبه 9 آبان 1397 14:29
دست مریزاد خدا جون دست مریزاد که بین این هشت میلیارد آدم روی این کره خاکیت یکیو همدلم نیافریدی . از هر کی گله داشتم ، شکایت پیش تو میاوردم . از تو پیش کی گلایه کنم ؟ میدونم آخرشم باید تو همین تنهایی و دلتنگی و بدحالی بپوسم
-
طوفان امروز
دوشنبه 7 آبان 1397 23:34
بازم سرم و صاعقه های بی امان باز پیچیدن به خود از درد و تکرار هزار باره ی گفتم این آغاز پایان ندارد عشق اگر عشق است آسان ندارد
-
اسیر
دوشنبه 7 آبان 1397 11:06
من هم محکوم به حبس ابد هستم ، بدون عفو مشروط :(
-
عصبی
سهشنبه 3 مهر 1397 20:44
آنکه او ز خری ، توبره بباید بر سر فلکش لعل به داماندهد و زر به جوال
-
من یک اسکل گیج نیستم
یکشنبه 1 مهر 1397 05:11
زمان : نذری پزون محرم ۱۴۴۰ مکان : خانه مادرشوهر بعد از دو وعده نذری دیروز ظهر و دیشب درد شدیدی اومد سراغم . طاق باز دراز کشیدم . از فشار درد نمیتونم تکون بخورم . پاهام کاملا بی حس شده . حس میکنم دارن با تبر میزنن به کمرم تا نصفم کنن . کلی مسکن خوردنی و مالیدنی و تزریقی و غیره به خوردم دادن و رفتن . وقت ناهار از خواب...
-
انگلیسی ها و ...
یکشنبه 28 مرداد 1397 21:20
جناب اکهارت سلام من یه ایرانی هستم که چندتایی کتاب خونده و حالا که به کتاب های تو رسیدم از خوندنشون میترسم . آقای تلی تو یه انگلیسی هستی و هر آدمی در هر کجای این منظومه شمسی باید ، باید ، باید ، از یه انگلیسی بترسه . قطعا بعد از خوندن هر جمله از نوشته های تو به خودم یادآوری میکنم که مواظب باش نویسنده یه انگلیسیه !
-
مختصر و مفید
چهارشنبه 24 مرداد 1397 12:42
ظلم چیست ؟ وضع شی ای در غیر موضع !
-
سوگ
شنبه 6 مرداد 1397 22:43
کلام را باد برده است انگار و هر آن چه باقیمانده جز برگ خشک بیجانی نیست که دستخوش رقص نسیم گشته تا آرام برزمین بیندازدش. جز رقص این برگهای بیجان بر صحنه سپید کاغذ نه جانی جاریست و نه جانداری و نه جانبخشی به گلایه برآمدم ، دریغ از صف منظم و معنادار حروف واژه ها حزین و بی جنبش حتی به سرپنجه قلم هم خطور نمیکنند این بخل...
-
تیکه کتاب
یکشنبه 31 تیر 1397 01:13
اگر انسان ها به جای درک چیزهای ناخوشایند آن ها را حذف کنند نمی توانند به زندگی ادامه دهند.
-
نصیحت
دوشنبه 18 تیر 1397 09:56
خردمندانه بخواه ؛ چون ممکن است هرچه بخواهی به دست بیاوری . پیام گمگشته از مارلو مورگان
-
سلام طبیب
دوشنبه 4 تیر 1397 19:56
می نشینم لب ایوان خاک گرفته تشنه لب ، کنار چتر پهن شده گل های ناز یخی زیر آفتاب داغ و سوزان ظهر کویری . فضای اطرافم پر است از سکوت دلنشین ظهرهای کودکی ام ، آسمان بلند و آبی ، پاک و آرام بالای سرم می درخشد . دست روی خاک زمین می کشم و با خودم می اندیشم : تنها همین یک نقطه از زمین پهناور خداست که به من این آرامش بی نظیر...
-
خیانت و حقارت
چهارشنبه 2 خرداد 1397 17:08
فقط از قدرت جهل بر می آید که انسانی به خواست خود ، استثمارگران را خواهش و التماس کند که وی را به زیر یوغ نوکری و بردگی و بندگی خویش بپذیرند و شگفت آور آنکه تمام مخارج آیین پذیرش بندگیش را هم از جیب خود و ملتش بپردازد ! این است چکیده پذیرش آیین فراماسونی
-
از کامران رسول زاده
شنبه 8 اردیبهشت 1397 23:09
من باور نمی کنم که زمین گرد باشد از هر طرف که می روم به خودم نمی رسم !
-
والا
جمعه 31 فروردین 1397 00:02
ما بدین درنه پی حشمت وجاه آمده ایم ما فقط بهر تماشای جهان آمده ایم
-
نصیحتی از ولتر
یکشنبه 19 فروردین 1397 18:03
" بزنید و دست های خود را پنهان کنید " !!!! ولتر
-
اتفاقی نمی افتد
جمعه 17 فروردین 1397 14:02
آدم های هر سرزمینی نگاه خاصی دارند ، نه چشم های خاصی ، ته چشم هایشان یک چیزی هست که می گوید اهل کجا هستند . دست کم هموطن های ما این جورند و این به گمان من مربوط می شود به زبان و لحنی که با آن فکر می کنند و گذشته ای دور که در ژن چشم ها باقی مانده .