فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

تکه کتاب


با آغاز پرسشگری های رو به افزایش و کنجکاوی های گسترده جوانان برای شناخت علل وقایع ، امیدم نزدیک به تحقق است .
شاید برای مردم پذیرش یا درک این امر که توطئه گران واقعی از همان نیروی اهریمنی ای برخوردارند که من و بسیاری دیگر ، کوشش در افشای آن ها داریم ، دشوار باشد .
در نامه های بسیاری ، مردم این پرسش را مطرح می سازند که چرا دولت ما در باب این تهدیدات جدی اقدامی به عمل نمی آورد ؟
نکته این جا است که دولت ما خود بخشی از این توطئه را تشکیل می دهد . این موضوع در هیچ زمانی ، نه در گذشته و نه حال ، به اندازه دوران ریاست جمهوری بوش به اثبات نرسید . بدیهی است بوش به روشنی از آنچه کمیته ۳۰۰ بر سرمان آورده آگاهی داشته است چرا که وی در استخدام آن ها قرار دارد . پاره ای دیگر نوشته اند که " ما فکر می کردیم با دولت در جنگ هستیم " البته این درست است ما در جنگ با دولت هستیم اما در پشت دولت نیروی قدرتمندی به نام " المپین ها "ایستاده که حتی سازمان های اطلاعاتی هم از به کار بردن این واژه دچار وحشت می شوند .

از کتاب کمیته ۳۰۰ کانون توطئه های جهانی نوشته دکتر جان کولمن

خب اگه تو گونی نندازنم ، باید بگم حدیث آشنایی هست برای مردم ایران فقط جای چندتا اسم باید تو متن عوض شه تا بومی سازی ! بشه 


جای خالی سلوچ ۳


☆ می شود چیزی سال ها در تو گم باشد و تو از آن بی خبر بمانی ؟


☆ رهایی از دیگران آسان است ، رهایی از خود دشوار است . بسا ناممکن


☆ درد ، خویشاوند خود را می شناسد‌ .




جای خالی سلوچ ۲


مرگان احساس می کرد خوی خارپشتی را پیدا کرده است که هر وقت نیش حمله ای را به سوی خود می بیند سر به درون می کشد و یکپارچه خار می شود .چنانکه هیچ جانوری نمی تواند در او نفوذ کند . انگار چند جور آدم در مرگان حضور داشتند که هرگاه لازم می آمد یکیشان رخ می نمود و با بیرون رو در رو میشد . حالا هم مرگان همان خارپشت بود .



با حس خارپشت نزدیکی بسیار دارم . زمانی نه چندان دور من هم ...



جای خالی سلوچ ۱


بی کار سفره نیست و بی سفره عشق . بی عشق سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست ، خنده و شوخی نیست ، زبان و دل کهنه می شود ، تناس بر لب ها می بندد ، روح در چهره و نگاه در چشم ها می خشکد ، دست ها در بیکاری فرسوده می شوند و بیل و منگال و دستکاله و علف تراش در پس کندوی خالی ، زیر لایه ضخیمی از غبار رخ پنهان میکند .


کتاب جای خالی سلوچ از محمود دولت آبادی



بوی تاریخ


کتابای تاریخی رو دوست دارم و می خونم ولی متاسفانه از تمام تاریخ بوی گند جنگ و خیانت و جهالت و طمع میاد . متعفنه 

بازی

دیگه اون تب و تاب و التهاب سابق رو ندارم . شاید الان دیگه دوره سکون و آرامش درون پیله رسیده باشه . همه چیزو پذیرفتم . من همینم ، اوضاعم اینه ، اطرافیانم عوض نشدن و زندگی همچنان بی رحمانه ادامه داره ...

تیک تاک ساعت سکوت شب رو بهم زده و من مثل اغلب اوقات با لیوان چاییم پشت پنجره آشپزخونه به خیابون خلوت نگاه میکنم . امروز قیچی رو برداشتم و با تردیدی سمج درافتادم ، شجاعانه موهامو قیچی کردم ، کوتاه شد ، نصف قبلش شد . دلم خنک شد . نامرتب و کج و معوجن ولی چه مهم ؟ تو خیال خودم الان من تنها ساکن این کره خاکی هستم . وقتی همنوعی وجود نداره که از روی لباس و قیافه قضاوتم کنه چه مهم که کوتاه بلند و نامرتب باشن ، چه مهم که با لباس تو خونه باشم ، چه مهم که صبح با چشای قرمز و پف کرده از خونه برم بیرون . توی همچین دنیایی منم و خودم .

تو دنیایی که منم و خودم دوست دارم رنگ بردارم و نقاشی بکشم ، میکشم . دوست دارم نصفه شب نیمرو بخورم ، میخورم . مهم نیست چه ساعتی از شبانه روزه ، الان دلم میخواد کتاب بخونم پس پامیشم شمع روشن میکنم و کتاب بدست تو نور لرزان شمع به سختی چند صفحه میخونم . دلم میخود شعر بنویسم ، نمی نویسم چون تنها فرد باقیمانده انسان نیستم و نباید دیوارها رو خط خطی کنم . با حوصله ناخن هامو لاک قرمز میزنم ، رژ قرمز میزنم ، توی آینه به زیباترین زن جهان خیره میشم . حالا دیگه لکه های کمرنگ روی بینیم و جوش قرمز گونه راستم و ابروی خالیم مهم نیست حتی با اینها هم زیباترین زن دنیام . از اونجا که هنوز تنها انسان زمین نیستم تلویزیون رو روشن میکنم ماجراهای مرداک داره ، تماشا میکنم . هوا داره روشن میشه ، خوابم گرفته ، ولی دوست دارم بازی رو تموم کنم ، پیراهن کوتاه قرمزم رو میپوشم و جلوی آینه عشوه های ناشیانه میام و خیلی افتضاح قر میدم و  میرقصم ، خندم میگیره ، افتضاح ، عالی ، خوب ، بد ، زشت ، زیبا ، موفقیت ، شکست ، شادی ، افتخار ، متانت ، آبرو ، مهربون ، بدجنس ، وظیفه ، پرحرف ، کم حرف ، منزوی ، اجتماعی ، پولدار ، بی پول و .... الان بی معناست . این واژه ها وقتی ارزش و معنا پیدا میکنن که انسان هایی برای قیاس گرفتن وجود داشته باشه . اینا دقیقا اون چیزایی هستن که بخاطرشون خودمو  تو روزهای زیادی عصبانی کردم ، رنجوندم ، تحت فشار گذاشتم و اذیت کردم . خودمو بغل میکنم و روی تخت دراز میکشم . باید در اولین فرصت خودمو از بند یه لیستی از قبیل این کلمات آزاد کنم . حالا تنها انسان زمین بدجوری خوابش گرفته و اصلن مهم نیست که ساعت شیش و نیم صبحه ، میخزم زیر پتو و پلکای سنگینمو میبندم ، خیلی طول نمیکشه که خوابم میبره .

نزدیک ظهر بیدار میشم و طبق عادت دستی به صورتم میکشم و برای رفع کسالت خواب در حالیکه دستام بازه لبامو محکم بهم میچسبونم بدنمو به سمت چپ و راست تاب میدم یهو یادم میفته خودداری لازم نیست چون تنها آدم باقی مونده هستم ، پس دهنمو باز میکنم تا هر صدایی که دلش میخواد از خودش خارج کنه . نگام به دستام میفته که در اثر رنگ رژ لبم قرمز شدن . تلفن زنگ میخوره جواب نمیدم ، میرم تو آشپزخونه و بدون شستن دست و صورت یه لقمه نون و پنیر درست میکنم و یه خیار درسته با سروته و پوست میذارم وسطش و مثل انسانهای اولیه میخورم آخرشم دور دهنمو با دست پاک میکنم . بازیم تموم میشه ، باید خونه رو مرتب کنم ، دوش بگیرم و ناهار حاضر کنم که اهل خونه یکی دوساعت دیگه از راه میرسن . روزای طولانی قرنطینه در راهه و باید خودمو آماده کنم اما از بازی خوشم اومده پس روزای آینده نمونه های دیگه شو اجرا خواهم کرد .


این نیز بگذرد


زین کاروانسرای ، بسی کاروان گذشت

                                                 ناچار ، کاروان شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

                                                 نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد



شاعر سیف فرغانی  .  کتاب حماسه کویر از دکتر باستانی پاریزی

۱۹۸۴


منزجر کننده

تکان دهنده

وحشتناک

دلهره آور

تهوع برانگیز

و متاسفانه تا حدی ملموس


نهایت لطف من در حق این کتاب و ماجراش اینه که فکر کنم یه هشدار بوده


پانویس : واقعا چی میشه و چه اتفاقی میفته که یک نویسنده ، داستانی خیالی اما تا این حد سیاه و کثیف بنویسه ؟ آیا چنین چیزی از عهده ذهن یک انسان سالم برمیاد ؟ 


زندگینامه نویسنده

https://www.hamshahrionline.ir/news/431218/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AC%D8%B1%D8%AC-%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%88%D9%84-%DB%B1%DB%B9%DB%B0%DB%B3-%DB%B1%DB%B9%DB%B5%DB%B0

انگلیسی ها و ...


جناب اکهارت سلام

من یه ایرانی هستم که چندتایی کتاب خونده و حالا که به کتاب های تو رسیدم از خوندنشون میترسم . آقای تلی تو یه انگلیسی هستی و هر آدمی در هر کجای این منظومه شمسی باید ، باید ، باید ، از یه انگلیسی بترسه . قطعا بعد از خوندن هر جمله از نوشته های تو به خودم یادآوری میکنم که مواظب باش نویسنده یه انگلیسیه ! 




تیکه کتاب


اگر انسان ها به جای درک چیزهای ناخوشایند آن ها را حذف کنند نمی توانند به زندگی ادامه دهند.



نصیحت


خردمندانه بخواه ؛ چون ممکن است هرچه بخواهی به دست بیاوری .


پیام گمگشته از مارلو مورگان



اتفاقی نمی افتد


آدم های هر سرزمینی نگاه خاصی دارند ، نه چشم های خاصی ، ته چشم هایشان یک چیزی هست که می گوید اهل کجا هستند . دست کم هموطن های ما این جورند و این به گمان من مربوط می شود به زبان و لحنی که با آن فکر می کنند و گذشته ای دور که در ژن چشم ها باقی مانده .




هشداری برای به خاطر سپردن


نوشته های کتاب ها ، آیه منزل نیست !

فقط در بهترین شرایط ، درک و دریافت انسانی چون خود ماست ، بی غرض و بی مرض در مورد مسئله ای مشخص . پس هر وقت کتاب به دست می گیری مطمئن باش که خالی از اشتباه و ضعف هم نمی تواند باشد . در نتیجه عاقل باش و عقل و درکت را بی تفکر و تعقل و تدبر و تامل به دست نویسنده نده که اگر چنین کنی به کجاها که برده نخواهی شد !




از جستارهایی در باب عشق


چه بسا حقیقت این است که تا کسی ندیده باشدمان ، وجود نداریم ؛ نمی توانیم درست حرف بزنیم تا وقتی کسی به حرفمان گوش بدهد و در یک کلام ، کاملا زنده نیستیم تا زمانیکه دوست داشته بشویم .



حسرت خوردن نمیتواند برای همیشه شامل کسانی که می شناسیم بشود زیرا خصوصیت هایشان برایمان شناخته شده است و لاجرم فاقد جادوی اشتیاقی است که لازمه آن است . صورتی را که فقط برای لحظه ای یا ساعتی میبینی و برای همیشه ناپدید میشود ، کاتالیزور رویاهایی است که نمیتوان مشخصش کرد ، نیازی که قابل تعریف نیست و به همان نسبت هم سیراب نشدنی است .


از الن دوباتن

ترجمه گلی امامی



زیبا


چه بسا حقیقت این است که تا کسی ندیده باشدمان ، وجود نداریم ؛ نمی توانیم درست حرف بزنیم تا وقتی کسی به حرفمان گوش بدهد و در یک کلام ، کاملا زنده نیستیم تا زمانیکه دوست داشته بشویم .



از کتاب جستارهایی در باب عشق

نوشته آلن دوباتن 

ترجمه گلی امامی