ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من خیلی حریصم توی خرید کتاب ، بخاطر همین جریان سعی می کنم اطراف کتاب فروشی پیدام نشه . ( یک وسوسه شدیدی در خرید کتاب هست که خود شیطان رجیم هم ازش بی خبره ) مثلا چندین سال پیش یه بار از جلوی یه کتابفروشی کوچیک رد میشدم و قصدم فقط این بود که به کتابای توی ویترینش یه نگاهی بندازم ؛ بعد ذهنم بصورت کاملا زیرپوستی و موذیانه ای بهم پیشنهاد داد که برم تو و بپرسم دستگاه کپی داره یا نه ! وارد شدن همانا و چهل هزار تومن خرید کردن همانا ! موارد مشابه بالا زیاد پیش اومده .
القصه این که یه روز که یه کار خیلی بزرگ و ایثارگرانه انجام داده بودم تصمیم گرفتم به خودم جایزه بدم و چه جایزه ای بهتر از خرید کتاب ؟ وارد شهر کتاب دور میدون ونک شدم و بعد از چند دور طواف قفسه های کتاباش ، تصمیم گرفتم به یه آرزوی دیرینه جامه عمل بپوشونم . سال ها بود که دلم میخواست ایلیاد و ادیسه ی هومر و کمدی الهی دانته رو بخونم . فقسه شو پیدا کردم و دیدم یا خدا ! ده جور ایلیاد و ادیسه داره ! کتابای دراز و کوتاه و قطور و نازک و دو جلدی و تک جلدی و جیبی و کاغذ نازک و ...
گویی عقلم همون دم در کتاب فروشی پشت ویترین جا مونده بود ! دست دراز کردم و یه دوره دو جلدی خوش دست و کاغذ ضخیم و چاپ درشت انتخاب کردم و رفتم صندوق و مبلغ بیست و سه هزار تومن دو دستی تقدیم کردم و شادان و خرم راه افتادم خونه . غافل از اینکه عقل خفته ، حال نهیب زدن نداشت که به ترجمش دقت کنم ! خلاصه یکی دوتا کتاب نصفه نیمه رو به عشق این دو تا تموم کردم و رفتم سراغشون که دیدم مترجم با کمال ذوق و شوق و قریحه و استعداد و خلاقیت گند زده به داستان با اون نثر مزخرفش . یعنی بی نظیر بود در ترجمه . در واقع شبیه کلمات به هم ریخته زیر را مرتب کنید ، توی کتابای فارسی مدرسه ، ترجمه کرده بود !
بیست صفحه که خوندم نفسم برید !
حالا نزدیک شیش سالی هست که مثل آیینه دق توی کتابخونه نشستن رو به روم .
نه میتونم بخونم ، نه کسی هست که با کمال میل تقدیمش کنم ، نه دلم میخواد یه مترجم دیگه رو امتحان کنم !
الانم از توی قفسه با نیشای باز بهتون سلام می رسونن !