فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

عاشقانه های خرکی


از این بازی بچگانه و احمقانه ای که راه انداختی خسته و دلزده هستم . با دست پس زدن و با پا پیش کشیدنات تهوع آور شده . آزارم میدی با حرف زدنات ، با کج فهمیات ، با گلایه هات ، با قهرات . از اینکه یه حرف ساده و معمولی رو مجبور باشم به ده روش مختلف توضیح بدم و تفسیر کنم که مبادا بد برداشتش کنی خسته ام . وقتی این همه اختلاف با هم داریم چه اصراریه که به هم نزدیک تر شیم ؟ وقتی اصلا همو درک نمی کنیم و نمی فهمیم برای چی تلاش می کنیم که ادامه بدیم ؟ بیشتر از یک سال و نیمه که تا مرز قطع رابطه رفتیم و دوباره همه چی رو از اول شروع کردیم . چرا هیچ کدوم نمیخوایم بفهمیم وقتی نمیشه دیگه باید ولش کرد . خونه ای که از الان روی آب بنا بشه قطعا خیلی زود از هم میپاشه پس چرا این همه اصرار داریم که حتما انجام بشه ؟ نه تو آخرین مرد دنیایی و مطمئنا نه من آخرین زن دنیا . از هم دست کشیدن و دوستانه از هم صرف نظر کردن خیلی زیباتر و متمدنانه تر از جنگ و دعوای چند سال آینده خواهد بود . بیا و مردانگی کن این آخرین تصمیم مهم رابطه مونو بگیر ...



پ . ن : عزیزترینم ، مسئله اینجاست که نه تو عوض میشی و نه من