ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ناخوشم
بی حوصله و غمگین
زنگ میزنی خبر میدی که داری میای منو ببینی
...
دو فنجون چای و کمی گپ و گفت
...
رفتی
حالا من بار غمی روی سینم حس نمیکنم
اگه این اسمش جادو نیست پس چیه؟
میگن محدودیته که آدما رو خلاق میکنه و من به عینه دیدم و ایمان آوردم
از صبح میدونم یه خرید اساسی لازم داریم و خیلی هم با خودم کلنجار رفتم تا باگلوی خشک و دلی که قنج میره واسه یه فنجون چایی ، توی این هوای نه چندان گرم که منو کلافه از خیس عرق شدن میکنه ، برم بازار میوه و تره بار اما به یاد داغی ماشین پارک شده زیر آفتاب و مستور شده توی چادر برزنتیش با بوی گند پلاستیک آفتاب خورده که میفتم پیشاپیش حالت تهوع بهم دست میده و همچنان زیر باد مستقیم کولر ، پهن شده روی مبل ، کتاب جدیدمو می خونم و به ندای وجدانم که میگه به فکر همخونه ها باش که غروب با لب تشنه و تن خسته و شکم گشنه برمی گردن خونه ، بی اعتنایی میکنم . نهایت تلاش و تقلای جسمی من اینه که به گلا آب بدم ، یکی دوبار کولر رو خاموش روشن کنم ، روی مبل جابجا شم و کتاب ورق بزنم . ساعت که 7 میشه بالاخره وجدان پیروز میشه و میرم تو آشپزخونه . اشک شوق تو چشمام میشینه . 6 تکه فیله مرغ و کمی پنیر پیتزا و یکم بستنی وانیلی از توی فریزر پیدا میکنم و دو تا گوجه و هفت تا زردآلو که دلشون میخواد به حال خودشون ولشون کنم تا بمیرن ، بگندن ! یه پلاستیک کوچیک سبزی سوغاتی شمال و یک سیب زمینی بزرگ چروک کرمو و مقدار زیادی نون لواش خشک شده که گذاشتم توی کابینت و هرروزیک کمشوخرد میکنم واسه فاخته های خنگی که لبه پنجره 4 سانتی متری آشپزخونه سعی میکنن با سوزنیای کاج واسه خودشون لونه بسازن ! اوه چه سورپرایز بزرگی یه بسته بزرگ بیسکوییت مادر که مدتهاست توی کابینت از دید همه شکموها پنهان شده ! از همسایه یه تخم مرغ قرض می گیرم ( میگم قرض چون نهایتا تا آخر هفته آینده یهو می بینه تخم مرغاش تموم شده و اگه دو سه تا نخواد یکیشو حتما لازم داره و میاد می گیره )
ساعت هشت و نیم شبه که سفره افطار رو پهن میکنم با چایی تازه دم و پنیر و سبزی خوردن و کوکی های خوش عطر و تازه که از همون تخم مرغ و بیسکوییت مادر و وانیل و چیپس شکلات درست شدن
سینی رولت های من در آوردی که با نون لواش های بازیافتی ! و گوجه و سبزی و برنج و پنیر پیتزا و فیله مرغ و سیب زمینی و مقدار زیادی سس و ادویه درست کردم رو هم می گذارم توی فر
همخونه ها یکی یکی میرسن و چه خوب که با خودشون نون سنگک تازه میارن
ساعت دوازده شب که شکما از رولت من در آوردیم و بستنی زرد آلو ! سیر میشه در حین ثبت نبوغم توی دفترچه تراوشات آشپزیم با لبخند به خودم میگم یکبار جستی ملخک اما فردا با زبونی چسبیده به حلقوم و حالت تهوع و کلافگی از تعریق و لیست بلندبالایی از مایحتاج توی جیبت حتما کف دستی ملخک
وقتی هیچکس تو را نمیخواند و نمیفهمد برای خودت یک فنجان چای بریز
برای خودت یک صندلی به تراس ببر
خودت را به مهمانی آفتاب و آسمان دعوت کن
لم بده ، کتاب بخوان و چای بنوش و لبخند بزن
چون خورشید تنها
چون آسمان تنها
خودت عاشق خودت شو
برای خودت گل بخر
شعر بخوان
هرچند غم انگیز اما
خودت برای خودت همه کس باش
+ مامان از کی چایی خور شدی ؟
- چطور مگه ؟
+ آخه من اصلا چایی دوست ندارم ! میخوام بدونم کی مثل تو میشم !!
- بهتر که دوست نداری اصلا چیز خوبی نیست .
+ پس تو چرا اینقدر میخوری ؟
و میمونم چی جواب بدم ؟ چطور بهش بگم که چی شد تا سر حد مرگ خودم رو به کافئین معتاد کردم ؟
و اینجاست که فشاری مضاعف به روح و روان خودت وارد میکنی تا الگوی خوبی باشی !
1 - به نظر شما آیا اینکه من از مصرف تمام کافئین دارها منع شدم دلیل کافی برای احساس بدبختی کردنم هست یا نه ؟
2 - معتادین از بند رسته ی گرامی به منم بگین واسه ترک کردن اعتیادتون چیکار کردین ؟
3 - به ضرب المثل مرگ یه بار شیونم یه بار چقدر معتقدین ؟ منکه همین الان بطور کاملا اتفاقی بهش ایمان آوردم !
4 - آیا اعتراف به اینکه من یه معتادم تاثیری روی بهبود حالم داره یا نه؟
5 - چکیده کلام اینه که من چایی میخوام :(
بعد از چند ساعت متوالی کارخونه و شستن و رفتن خسته شدم ، یه چایی دارچین واسه خودم درست میکنم .
صبح کسل و بی انرژی از خواب پا میشم ، خودمو مهمون چایی زعفرون میکنم .
هوا سرده ، علاوه بر دست و پام صورتمم یخ بسته ، یه چایی هل دم می کنم .
هوا گرمه ، اینقدر که دارم هلاک میشم و از درون دارم می جوشم ، یه چایی آلبالو درست میکنم .
با همکارم رفتیم خرید ، تا در خونه منو می رسونه ، مهمونش می کنم به یه چایی نعنا .
با دوستم خلوت کردیم و گل می گیم گل می شنویم ، دوتا فنجون چایی می ریزم .
یعنی اگه چایی نبود منهدم میشدم .