ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بالاخره ساختمان اداری روبه روی خونه ما ساخته شد و ساکنین بدون آویزون کردن تابلو ، توش مستقر شدن . از نمای رومی خوشکلش خوشم میاد مخصوصا توی شب که با نورهای ضعیف زرد و سفید نورپردازی میشه . امروز عصر بی چایی ، بی حوصله ، بی کتاب و گوشی نشسته بودم پشت پنجره و بهش زل زده بودم و نمیدونم دقیقا ذهنم کجاها در حال پرواز بود که کل چراغای داخل واحداش همزمان روشن شد و از پنجره های لخت و بی پرده توی تمام واحدا مشخص شد . یه واحدش شبیه گالری نقاشی بود یه واحدش میز و صندلی هایی داشت مثل باجه های بانکای خصوصی ، یه واحدش کاغذ دیواری شده بود و یه میز تحریر خیلی بزرگ با یه صندلی گنده تر از هر صندلی که دیده بودم پشتش ، کنار پنجره بود .
یاد یکی از رویاهام افتادم .
همیشه دلم میخواست توی هر خونه ای که زندگی میکنم ، اتاق من یه جور خاص باشه . دلم میخواست یه طرفش پنجره های بزرگ و بلند و بی پرده با شیشه های بزرگ ساده داشته باشه که بشه ازش آسمون و منظره خوشکل پارک یا جنگل یا لااقل چندتا درخت رو دید .
ولی خب درست به همین دلیل که اکثر آرزوها همیشه فقط آرزو باقی می مونن ، این آرزوی منم همینطور باقی موند .
اما
درسته که نمیشه بعضی آرزوها رو به دنیای واقعی آورد ولی خود آدم ها که میتونن وارد دنیای رویاها بشن ؟
نمیشه ؟
من اینجوری به رویام رسیدم .
هر شب موقع خواب خودم رو تصور میکنم که با لباس حریر بلند و سفیدی مثل لباسای میناتوری ، روی یه کاناپه نشستم و دارم از منظره های بدیع و زیبا و خیالی که به دلخواه من قابل تغییر هم هستن ، توی سکوت ، لذت میبرم . منظره هایی که طبق میل من رنگها فصل ها و هواشون قابل انتخابه .
گاهی شاید برآورده نشدن آرزوهایی ، قشنگ تر از نوع تحقق یافتش باشه ؛ مثل این یکی !
اینا همون درخت و نیمکتی هستن که مدتها در کمینشون بودم !
بالاخره باشکوه ترین لحظه شونو شکار کردم .
بدیع
نادر
روحبخش
نیم ساعتی میشه که خسته و کوفته رسیدم خونه خیلی دلم میخواد بنویسم ولی پلکای سنگینم اجازه نمیدن . امروز تصمیم داشتیم ناهار رو توی یکی از پارک جنگلیای شهر بخوریم ولی شوخی شوخی یهو سر از در بند در آوردیم ! هواش عالی بود و من حسابی با صدای آب و سرسبزی طبیعت کیف کردم . یه بارون رگباری و خوشکلم خوشیمو تکمیل کرد ولی انصافا از میدون تجریش تا دربند پیاده خیلی راهه برگشتنم اینقدر ترافیک بود که ترجیح دادیم بازم پیاده برگردیم .
یعنی جنازه شدما
پرم از حس نوشتن ولی واقعا از خستگی نمیتونم بیشتر از این ادامه بدم .