ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تلفن زنگ میزنه ولی من حوصله حرف زدن با هیچکس رو ندارم . صبر میکنم اینقدر زنگ بزنه تا بره روی پیغامگیر . کسیکه پشت خطه به محض رفتن روی پیغامگیر قطع میکنه ولی نا امید نمیشه دوبار دیگه هم زنگ میزنه . امروز بیشتر از هر روز دیگه ای نیاز دارم که توی عمق تنهایی خودم چمباتمه بزنم و هر صدایی به نظرم لطمه میزنه به این حس خودخواهانه و موذیانه من پس سیم تلفن رو میکشم و دوباره بر میگردم روی کاناپه و به این فکر میکنم که چرا از بخت بدم از سرکشیدن تمام کافئین دارها منع شدم ؟ چرا از خوردن گوشت و تخم مرغ و میوه منع نشدم . بی اختیار آهی عمیق میکشم و دوباره برمیگردم به دنیای فراموشی ها و آگاهی ها و بیداریها . اینبار گوشیم به صدا در میاد جلوی وسوسه وحشتناکم برای کوبیدن گوشی توی دیوار مقاومت میکنم و جواب میدم .
- بله
+ سلام خانم ایراندخت ؟
- بله بفرمایید .
+ من تهامی هستم از طرف آقای محمدی تبار زنگ میزنم . میخواستم بدونم مایل به همکاری با ما هستین ؟
با گیجی میپرسم : برای چه کاری ؟
+ برای دفتر شعبه جهان کودک
تازه دوزاریم میفته ! در کسری از ثانیه تمام حرفای درشت و بی ادبانه و شخصیت مضحکش میاد جلوی چشمم ، عصبانیت این سه چهار روزه رو هم میگذارم روش و با لحنی که سعی میکنم فقط توش نفرت باشه میگم : از طرف من به آقای محمدی سلام برسونید و بفرمایید متاسفانه هنوز طرز برخورد زننده و دور از شانشون یادمه نمیتونم یه بار دیگه اجازه بدم به من توهین کنن
+ من عذر میخوام
- ببخشید . من با شما مشکل شخصی ندارم فقط نمیخوام دیگه این آقا رو یه بار دیگه ببینم
طرف هرگز فکر نمیکرد جوابی این شکلی بگیره پشت تلفن
بهش مهلت ندادم ، یک بار دیگه عذر خواهی کردم و با خداحافظی سریع گوشی رو قطع کردم .
از یک طرف احساس کردم دلم خنک شد و از طرف دیگه تمنام واسه چایی بیشتر شد . کتاب رو پرت میکنم روی میز و پناه میارم به اینترنت تا توی زرق و برق پیج های مختلفش و غرق شدن توی راست و دروغاش کمی آرامش برای خودم بخرم .
اما ته ذهنم هنوز با تلاش مضاعفی داره میزان پررویی و گستاخی اصطلاحا آقای محمدی رو می سنجه !
فکر کنم پررویی این بشر هم مثل حماقت انسان ها انتها نداره !