ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ساعت از یک نیمه شب گذشته و من خسته روی کاناپه دراز کشیدم . تازه یک کتاب مهم رو تموم کردم و هنوز مطالبش تو سرم چرخ میزنه . یه قسمت از وجودم که نمی دونم اسمش چیه و دقیقا کجاست داره مدام دانسته ها و آموخته هامو با رخدادهای دنیای کنونی تطبیق میده و شگفت زدم میکنه . دلم میخواد با یه آدم بی غرض و مرض که قبلا کتاب رو خونده و اطلاعاتش بیشتر از منه صحبت کنم تا شاید هیجانم کمی فروکش کنه و بتونم راحت بخوابم .
اما خب . نیست .
بالاخره ازجام پامیشم ، ته مونده قوری چایی رو تو فنجونم خالی میکنم و شمع وارمر زیرشو با فوت خاموش میکنم . یه نفس عمیق میکشم چون از بوی شمع سوخته خوشم میاد . بعد خیلی آروم و بی سروصدا طوریکه همخونه ها بیدار نشن میرم که دفترمو بردارم . رازدار اکتشافات و دلتنگیا و شب زنده داریامه . دلم میخواد لابلای برگای سفیدش اینقدر قلمم پرچونگی کنه تا ذهنم تهی بشه از جدال واژه ها . همدمم پیدا میشه اما با شاهکار دخترک روبرو میشم که نقش دفترچه بیمه و نسخه داروها رو ایفا می کرده توی بازیش . از پی عصبانیتم چنان کلمه ها از ذهنم رم میکنن که بازگشتشون غیر ممکنه . برای ده هزارمین بار از زمان تولدش آرزو میکنم که یه چیزی داشته باشم به اسم حریم شخصی .
:(
پ.ن : امروز برام جالب بود کلمه thunder در زبان انگلیسی . نمیدونم این سر خورده و قاطی کلمه های فارسی شده یا تندر خودمون یه سر به حریم خصوصی زبان انگلیسی زده ؟؟؟
بسیار خوب و زیبا بود
