ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دارم می نویسم که تلفن زنگ می خوره . همینجور که مشغول حرف زدن با تلفنم یه شیر نسکافه درست می کنم و جرعه جرعه سر می کشم . تلفن و نسکافه با هم تموم میشن ! برمی گردم سر نوشتن اما مدادم نیست ! باز گمش کردم ! لابلای کاغذا ، زیر مجله وکتابای رو میز ، روی زمین ، نخیر اینجا نیست . در حالیکه دارم به خودم غر میزنم که چرا یکباره یک بسته مداد نمی خرم که خودمو راحت کنم کنار تلفن ، تو آشپزخونه ، کشوی لیوانا ، سینک ظرفشویی و حتی قوطی نسکافه رو هم می گردم . نیست که نیست . ناامید از ادامه نوشتن میرم توی تراس تا با آسمون شب خلوت کنم . هوا ابری اما خنکه و نسیم بازیگوشی که با رشته هایی از موهام بازیش گرفته تشویقم می کنه تا کمی بیشتر بشینم . اولین خمیازه قاصد خوابه . برمی گردم داخل و آماده میشم که بخوابم . در آخرین مرحله بی هوا دستمو میبرم گیره موهامو باز کنم که گمگشته میاد کف دستم ! یادم میاد وقتی تلفن زنگ خورد برای اینکه گمش نکنم باهاش موهامو بالای سرم جمع کردم ! مداد رو با احتیاط کامل می گذارم روی کاغذها که قل نخوره و دو طرفش رو با کتاب حصار می کشم . چراغ رو خاموش می کنم و دراز می کشم که بخوابم ، اما تازه بازی ذهن شروع شده ! منو میبره با سالهای دور . اون وقتایی که توی یه فیلم دیده بودم یه دختر چینی با چاپ استیک موهاشو جمع کرده بود و تا مدت ها هر سیخی میخی چیزی می دیدم فرو می کردم تو سروکلم که یاد بگیرم اونجوری موهامو جمع کنم !
لبخند میشینه روی لبم و خودمو می سپارم به دست خاطره ها تا لالایی بشن برای خوابم .