ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بهار هم ثانیه به ثانیه با عبور از جسم و جانمان ، ردپایی از خود به جا گذاشت و گذشت . گذشت تا راه را برای عبور ثانیه به ثانیه تابستان داغ و سبز باز کند ، از جسم و جانمان . ثانیه هایی که شب ها را به روزها می دوزد و هفته ها را به ماه ها و فصل ها را به هم تا سال ها را تجربه کنیم . ثانیه هایی که گاه شادند و کوتاه و گاه غمگین و طولانی و گاه درناک و کشناک و گاه آرام و لذتبخش . ثانیه های زیرکی که بی صدا و دزدانه از روی جسم و جانت موزیانه می خزند و می گذرند و ناگهان می بینی تو را از دهه بیست زندگی به دهه سی ، چهل ، پنجاه ، شصت پرتاب کردند . همدست رذل این ثانیه ها ، آینه هایند . آینه هایی که هر روز صبح که در مقابلشان می ایستی و مو شانه میزنی ، در دل می خندند بر جای پای ثانیه هایی که بر تو رفته و آنها می بینند و تو نه .
یک روز که گذرت به آلبوم عکس ها بیفتد متوجه همدستی ثانیه ها و آینه ها می شوی .
عکس هایی که راست گویند و تغییرات بهار و تابستان و پاییزی ات را به تو نشان می دهند ، بی توطئه ، بی چشمداشت .
اینک که ثانیه های بهار با همدستی آینه ها گذشت و فصلی جدید آغاز شد ، در فصل جدید ثانیه ها را دریابیم و به آینه ها اعتماد نکنیم .
حواسمان به عدد سنمان باشد که روزی نگوییم ناگهان چقدر زود دیر شد !