فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

حیف که بال پروازم نیست


چه آفتابی ؟ طلایی و گرم و دلچسب

چه آسمونی ؟ پاک و آبی و بی انتها

کاش جای اون چندتا کبوتر بودم که توی دل این آبی زیبا اوج گرفتن ! سبکبار و سبکبال !

یا مثل اون دسته طوطی سبز دم بلند که روی شاخه های درخت چنار حیاط همسایه نشستن و با جیغ جیغ شون غوغا به پا کردن !

اسم پرنده اومد ببین اون گربه دزده ی زرد رنگ که دیشب دم در خونه سر چند تا استخون داشت با یکی دیگه میجنگید و غرغر میکرد چطور نرم و دزدکی از زیر در خزید تو !

وقتی حالم خوب باشه به نظرم همه چیز چقدر قشنگه !!!

حتی اون چند تا علف هرز سبز خوشرنگ توی باغچه که تازه الان یادشون افتاده سر از خاک بیرون بیارن !

حتی صدای گوشخراش مرد وانتی هم که هر روز توی بلندگوش داد میزد  سبزی داریم ، میوه آوردیم و آسایشم رو قطع میکرد یه جورایی آهنگین میشه !

به چه هوایی ! چشمامو میبندم یه نفس عمیق از ته دل میکشم اشارپ مادربرزگیمو یکم روی شونه هام مرتب میکنم و دوباره میشینم روی صندلیم . یاد ترانه ای توی فیلم اشکها و لبخندها میفتم . درست یادم نمیاد متن اصلیش چی بود یه چیزی تو این مایه ها بود که حتما در روزگار جوانی کار نیکی انجام دادم که مستحق چنین پاداشی شدم .

وقتی بین اون همه روزای بد و حال خرابم یه همچین روز خوبی میرسه احساس میکنم یه کار خوبی کردم که خدا پاداشی به این بزرگی بهم داده .

به صندلی تکیه میدم چشامو میبندم و دل میدم به بازی باد با موهام و صدای قناری همسایه که با اشتیاق به آواز خوندن اومده و با خودم تکرار میکنم : حتما در روزگار جوانی کار نیکی انجام دادم که مستحق چنین پاداشی شدم .