فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

این خسته کندپای


زمان باید که پرواز کند چون عقابی شتابان و تیزبال نه بدینسان قطره وار و کندپای و ملال آور



پرواز


زندانم را تنگ تر کردم . با کنار گذاشتن کاری که اندک دلخوشی های زندگی را به من نشان میداد و لذت های ناچیز زودگذرش ، بزرگترین اتفاقات زندگی ساکنم را رقم میزد . زندانم تنگ شد به اندازه چهار دیواری تاریکی به نام خانه . در حضور زندان بان و شکنجه گر ؛ که یکی روحم را می نوشد و دیگری جسمم را می فرساید . سالهاست که به انتهای خویش رسیده ام . اما شگفتا که آنچه زندگی اش می نامند هنوز جاریست . انتها را با تمام غربتش دوست دارم و زندگی را با جریان پرشتابش درک نمی کنم . باید به باد بسپارم ته مانده های بودنم را که هنوز به پرواز امیدوارم .



شعر


چون پرستویی که در پرواز نیست

 بالِ احساسِ  من امشب باز نیست 


پر شده از بغض تنهایـی دلم

شور و شـوق و خنـده و آواز نیست 


رنگ هست اما مرا همرنگ نیست 

راز هست اما مرا همراز نیست 


غـیـر از آن نـا آشـنـای آشـنـا

هیچ کس  با ساز من دمساز نیست


بـی بـهـار او ، پـرسـتـوی دلـم 

هیچ وقـت آمـاده ی پـرواز نیست 


دل بـه  پـایـانِ تمـاشـا بستـه ام  

گر چه پایان بـهتـر از آغـاز نیست..


شاعر : گمنام



پرواز خیال


چقدر خوابم گرفته

روی تخت دراز می کشم و گرمای تنت رو کنار تنم تصور می کنم با صدای منظم نفسات که نشون میده خوابی .

تو آرامش خیالی که کنار توی خیالی دارم پلکام سنگین شده !!!!