فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

من و کتاب


کتاب رو برای این دوست دارم که تمام وجودت رو با واقعیت به تصویر کشیده شده به درد میاره ، آزرده خاطرت میکنه . از واقعیات تلخ و اشتباه جریحه دار میشی ، از این خطاها متنفر میشی ، از حمل این تنفر بر دل و روحت خسته میشی و در آخر تصمیم میگیری که لااقل تو یکی خودت رو از این خطاها پالایش کنی تا دیگه از خودت و رفتار و اعتقاداتت متنفر نباشی و این همون رسالت کتاب خوبه

تغییر خودت به دست خودت و با خواست خودت


خواب و خیال


یه روزایی توی زندگی هست که بیشتر شبیه خواب و خیالن تا واقعیت

مثل امروزم

که فقط تا آخر امشب واقعی بودنش باور کردنیه و از صبح فردا شک میکنم که واقعی بود یا خیالی خوش و خوابی شیرین !




یک زندگی مشترک هیجانی تضمینی !

یه فصلی از زندگیم بود که فکر میکردم چقدر زندگی مشترک قشنگه !

فکر میکردم چقدر خوبه که آدم توی همه چیز زندگیش یه شریک همیشگی داشته باشه که همو بفهمن ، که مشکلات زندگی رو با هم حل کنن ، که تکیه گاه هم باشن . یکی که روز رو به خاطر اون شب کنی و بخاطر همون شب رو به صبح برسونی . خلاصه فکر میکردم شریک و همسر آدم ، میشه تمام کس و کار و دارو ندار آدم .

ولی از اونجایی که زندگی همیشه در کمین نشسته تا حال آدمو بگیره ( انگار که سادیسم داره و از این کار لذت میبره ) ، دیری نگذشت که خیال پردازیا و رویاهای قشنگم ته نشین کرد و واقعیت و حقیقت زندگی مشترک برام آشکار شد .

فهمیدم زندگی مشترک جز اسارت چیزی نیست !

فهم و درک ؟ چه شوخی بی مزه ای ! اصلا چه معنی داره یه مرد با اون ابهتش یه زن رو درک کنه و بفهمه ؟ این فقط و فقط وظیفه زنه که در همه شرایط مردش رو درک کنه !

مشکلات زندگی رو با هم حل کنن ؟ واه چه حرفا ؟ اصلا مگه توی زندگی مشترک مشکلی باقی میمونه وقتی قراره مرد هر چی گفت زن بگه چشم ؟؟؟

تکیه گاه هم باشن ؟ این زنه که ضعیفه و باید تکیه بده به مردش ! اصلا چه معنی داره که زن خودشو اینقدر قاطی ماجرا کنه که انتظار داشته باشه  ازش راه حل بخوان یا حتی نظر بده ؟ مرد تصمیم میگیره زن هم اصلا معنی نداره که به حساب بیاد !

همسر ؟؟؟؟؟؟ خواب دیدی خوش باشه جانم . اینجا مملکت گل و بلبله و چیزی به اسم همسر وجود خارجی نداره . اینجا همه سر و نیم سرن !

البته یه تخفیف به همه خانوما دادنا !

فکر نکنین یه وقت خدای نکرده اینجا حقی پایمال میشه ها ! 

اصلا و ابدا

حاشا و کلا

باید شوهر و آقا و ولی نعمت و سرور آدم بشه همه کس و کار و دار و ندارش !

خب به اینجای قضیه که رسیدم  یکم شوکه شدم ، هنگ کردم ، باورم نمیشد این بود حقیقت و واقعیت اون تصور زیبام از زندگی مشترک .

اول سعی کردم خودمو نشون بدم ، اعتراض کنم که بگم آهای شریک جان ، منم شریکما ! پنجاه پنجاه شریکیم تو این زندگی !

ولی خب از اونجا که گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من ، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است ، تغییری توی زندگیم صورت نگرفت که نگرفت .

البته واضحه که کوتاه نیومدم و اینبار سعی کردم خودم رو با شرایط وفق بدم ، که اونم از آدمی مثل من ، بعید ترین کار دنیا بحساب میاد و این بار هم شکست خوردم .

و اصولا به این نتیجه رسیدم که ارزش نداره بخوام چیزی رو عوض کنم چون میشه حکایت اون کلاغه که خواست راه رفتن کبک رو تقلید کنه راه رفتن خودشم از یاد برد .

حالا هر روز از صبح تا شب عین تام و جری با هم مسالمت آمیز !!!! زندگی میکنیم و خدا رو هزاران بار شکر که اینجوری زندگی رو ادامه میدیم چون هرگز زندگیمون تکراری نخواهد شد . یه زندگی با هیجانات تضمین شده !

حال به هم زن نبودنشو تضمین نمیکنم ولی اگه هیجان زندگی براتون مهمه حاضرم تضمین کنم و مشاوره بدم .