فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

مشتاقم به فرداها


چه خبر خوشیست سرد شدن آرام آرام قلبم با ضربه هایی که پی در پی بر تن احساسم فرود می آوری !

روزی از همین روزها برایت قاصدکها خبر می آورند که یخ بسته آن که بی نظم و ناهماهنگ برایت می تپید !

مطمئنا آن روز دست و پا و دل و روحم مثل ناودان ها در زمهریر زمستان های سال هایی دور قندیل خواهند بست و قطعا دیگر هیچ آفتابی حتی آفتاب داغ تموز هم نخواهد توانست آنها را گرم کند !

آن روز چمدان تنهاییم را با خاطرات و غصه ها و غم های تمام روزهای اسارتم پر خواهم کرد و با بلیط یک طرفه ای به مقصد جهنم خواهم فرستاد !

همان روز لباس سفیدم را که به نرمی حریر و پرنیان است بر تن خواهم کرد ، گیسوان گرد روزگار گرفته ام را در باد شانه خواهم زد ، کفش های سبزم را خواهم پوشید و با یک بغل نرگس و لاله سوار بر هواپیما به سال ها عقب تر برخواهم گشت !

به خانه ای که در آن همیشه دختر جوانشان باقی خواهم ماند !

به خانه ای که هنوز از گرمای چراغش جان تازه ای در کالبدم می تراود !

با یک بغل نرگس و لاله بر خواهم گشت به آن رفاه بی منت و کمر خدمت برخواهم بست به تیمارشان .

به تیمار دو دردمندی که یکی از چین های عمیق و بسیاری دیگر از رد پای سالیان صورت چون فرشته شان قطعا دست پرورده رنج های من است .

قبله ام را بعد از سال ها آوارگی و حیرانی پیدا خواهم کرد و خدایی که در هر پلک زدنشان از شوق رضایت آنها بر من لبخند خواهد زد !

چه فرداهای شیرینی در انتظارم نشسته است !

لطفا ضربه ها را محکم تر بزن که مشتاقم به فرداها !!!