فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام
فصل به فصل زندگیم

فصل به فصل زندگیم

خط به خط روزهام

شکوه


خدایا

خودت رو شاهد می گیرم به همه محبت هایی که کردم و جاش نارو خوردم

شاهد می گیرمت به همه دوستیایی که کردم و جاش دشمنی دیدم

خودت رو شاهد می گیرم به حال بد این روزام و دلتنگیام و بی قراریام

خودت درمانم باش که از آدمیزاد دل بریدم



مثل فرشته



اونجوری که اون تو لباس سفید با گوشی دور گردنش و عینک ظریف فریم فلزیش ، نشسته بود روی لبه مبل و با محبت بچه آهوی روی میز رو بغل کرده بود و داشت با شیشه بهش شیر میداد ، دلم میخواست هزار بار براش بمیرم .




یه تصمیم سخت یه کار سخت تر

دفعه اول که از من پول قرض گرفت چند سال پیش بود . بدجور گرفتار بود و به قول خودش کسی رو هم نداشت که پشتوانه محکمی باشه تا اگه جایی کم آورد بتونه بهش تکیه کنه . مبلغی رو که میخواست جور کردم و بهش دادم فقط و فقط به این دلیل که خیلی از لحاظ فکری کمکم کرده بود و پیش خودم فکر میکردم که اینجوری میتونم یکم محبتش رو جبران کنم . دفعه دوم دقیقا دو ماه بعد بود که به همون مقدار پول نیاز داشت . هنوز پولمو برنگردونده بود . همش چشم امیدش به شغل جدید شوهرش بود که بتونه با درآمدش زندگیشونو رو به راه کنه . اما وضعیت زندگیشون با دوتا بچه کوچیک روز به روز بدتر و بدتر شد . به عنوان دوست کنارش بودم و میدیدم چطور دست و بالش روز به روز تنگتر میشه اما همیشه برام سوال بود که چرا خودش دست بکار نمیشه . چرا نشسته خونه و هی پول از این و اون ( به گفته خودش ) قرض میکنه ؟ چند بار که برام درد و دل میکرد بهش پیشنهاد داده بودم که بچه ها رو بزاره پیش مادرشوهرش و خودش مشغول کار بشه . با خودم فکر میکردم بالاخره هر چی که باشه بهتر از اینهمه قرض گرفتنه اما با آوردن دو سه تا دلیل توضیح داد که چرا نمیره دنبال کار و صد البته برای من قابل قبول نبود ! ولی خب از اونجایی که زندگی هر کسی به خودش مربوطه سعی نکردم قانعش کنم . الان چند سال از اون موقع میگذره و ده میلیون تومن خرده خرده از من قرض گرفته . چند روز پیش دوباره بهم زنگ زد من که حدس زدم چیکارم داره ، تلفن رو جواب ندادم تا بشینم با خودم فکر کنم که اگه بازم موضوع پول بود چیکار کنم ؟

از طرفی داشتم خودم رو متقاعد میکردم که این کارم قرض الحسنه هست ، اسمش دستگیری از یه نیازمنده ؛ از طرف دیگه فکر میکردم آیا واقعا توی این چند سال ، کار واسه یه مرد با مدرک لیسانس از یه رشته خوب و یه دانشگاه معتبر توی یه کشور خارجی پیشرفته ، پیدا نمیشه ؟ از طرف دیگه صحنه های سیگار کشیدن و لم دادن و کتاب خوندن و سر کشیدن انواع نوشیدنی های مجاز و غیر مجاز توسط شوهرش از جلوی چشمم رد میشد . از طرفی روی دلایلش برای سر کار نرفتنش فکر میکردم ، به نظرم با این شرایطی که توش گیر کرده بود اصلا منطقی نبودن . از طرفی میخواستم توی مسایلش دخالت نکنم ولی با توجه به این که مقدار زیادی پول پیشش داشتم شدنی نبود . سالهای زیادی هست که میشناسمش و هرگز این همه خسته و کلافه و بریده و نیازمند ندیده بودمش . همیشه طبع بلندش و شخصیت قوی و محکمش برای من جاذبه داشته و سعی میکردم خیلی چیزا رو از از اون یاد بگیرم اما الان که اینقدر ضعیف و ناتوان میبینمش ، از اینکه این همه نیازمنده اعصابم خرد میشه . نمیدونم توی لایه های زیرین زندگیش ، اون جاهایی که هرگز هیچکس برای دوست آشنا تشریحش نمیکنه چه خبره ؟ چی شده که به این روز افتاده ؟ به عنوان نزدیک ترین دوستش دلم میخواد براش کاری انجام بدم که از این حالت مسخ شدگی دربیاد اما بازم نمیتونم به خودم اجازه دخالت توی مسایلش رو بدم . پولی که بهش قرض دادم به تنهایی برام مهم نیست اما چیزیکه الان داره برام آزار دهنده میشه اینه که این پول متعلق به تنها من نیست که در موردش تصمیم بگیرم . حس میکنم درسته که فشار مالی روش زیاده اما هر دوشون برای کار کردن یکم تنبلن . خودم رو توی شرایط مشابه تصور کردم و دیدم از انجام هیچ کار سالمی رویگردان نبودم حتی شغل هایی که توی جامعه به عنوان شغل های سطح پایین بهشون نگاه میشه از فروشندگی و کارگری و مسافرکشی گرفته تا کار کردن توی آرایشگاه ها و مهد کودک ها و رستوران ها و ...  . 

حالا با این همه درافتادن با خودم و خراب کردن اعصابم و جنگ بین عقل و دلم بالاخره دیشب تصمیمم رو گرفتم که بهش زنگ بزنم و طی یک عذر خواهی از اینکه نمیتونم کمکش کنم براش توضیح بدم این ده میلیون تومنی هم که بهش قرض دادم از کجا براش تامین کردم . شاید به با کنار رفتن تنها تکیه گاهشون ( به قول خودش ) یکم به خودشون بیان و یه تصمیم درست بگیرن . 

گوشی تلفن رو که میگیرم دستم حس میکنم چقدر سنگینه ، هیچ وقت اینقدر گوشی سنگین نبوده ، نمیتونم یک دستی نگهش دارم ! چندبار شمارشو میگیرم اما هر بار شماره ها پس و پیش شدن ! گوشی رو زمین میگذارم ! با خودم میگم باشه حالا یک ساعت دیگه امتحان میکنم !


حالم بده .

:(